هیئت سینه زنی محبان اهل بیت فاروق
جلسه هیئت سه شنبه ها ساعت22در زینبیه فاروق
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
تبلیغات
شهدای کازرون
ارتباط با مدیر
نام :
ایمیل:
موضوع:
پیغام :
نویسندگان وبگاه
آرشیو مطالب
دیگر امکانات

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 17
بازدید دیروز : 8
بازدید هفته : 226
بازدید ماه : 224
بازدید کل : 14135
تعداد مطالب : 93
تعداد نظرات : 5
تعداد آنلاین : 1

Alternative content


روزشمار محرم عاشورا ذکر روزهای هفته پخش زنده حرم <کد دعای فرج>
<همراه با قرآن> <کد ورود و خروج> دانشنامه عاشورا
ذکر کاشف الکرب مهدویت امام زمان (عج)
زیارت عاشورا انقلاب اسلامی
زیارت عاشورا جنگ دفاع مقدس
ذکر کاشف الکرب
روزشمار فاطمیه وصیت شهدا
دعای فرج آیه قرآن
روزشمار غدیر
دعای عظم البلا

اشک فاطمه

شهدای کازرون مرجع قالب های مذهبی رایگان توضیح توضیح توضیح توضیح
چله نوكري
نویسنده عباد زارع در شنبه 25 / 6 / 1393 |

اعتكاف
نویسنده عباد زارع در سه شنبه 21 / 2 / 1393 |

اعتکاف چیست؟

هرگز نمی توان ارزش همه زمانها را برابر دانست، چنان که نمی توان همه مکانها را برابر شمرد. برخی زمانها و مکانها ارزشی والا دارند. ماه رجب ارزشمند است، ماه سلوک و زدودن زنگارهای شیطانی از آیینه دل است؛ ماه ولایت و برافروختن چراغ معرفت در شبستان وجود است؛ ماه رجب گاهِ اعتکاف است. در این ماه، که هنگامه تحول است، عاکفان کوی دوست، با حضور در صحن و سرای دوست، پله های سلوک را پیموده و پله پله به خدا نزدیکتر می شوند. معتکف روزه اش، نمازش، حضورش در مسجد و دیگر اعمالش مایه تقرب است. در خانه دوست، سفره ایی از مغفرت و بخشایش گسترده شده و عاکف با صیقل روح و روان، زنگار گناه از دل می زداید و مهیای ضیافت بزرگ در ماه وصال می گردد. ماهی که عشاق از سفره پرفیض الهی، لقمه های راز بر می چینند و عطر قرآن از ژرفای دل بار یافتگان، مشام جان را می نوازد



برچسب‌ها: اعتكاف,
نظر سنجي
نویسنده عباد زارع در یک شنبه 22 / 1 / 1398 |

نظر شما در مورد دعوت از ديگر مداحان شهرستان و استان چيست؟

 



برچسب‌ها: نظر سنجي,
عزاداري هيئت محبان اهل بيت در بين الحرمين
نویسنده عباد زارع در دو شنبه 3 / 12 / 1398 |

راهي شدن هيئت محبان اهل بيت(ع) به كربلا
نویسنده عباد زارع در پنج شنبه 26 / 10 / 1392 |

هر دم به گوش می رسد آوای زنگ قافله 

این قافله تا کربلا دیگر ندارد فاصله...

التماس دعا . . .

جشن 17 ربيع الاول
نویسنده عباد زارع در جمعه 20 / 9 / 1398 |

دانلود جشن 17 ربيع الاول



برچسب‌ها: فيلم هيئت محبان اهل بيت (ع),
دانلود صوتي مراسمات هيئت محرم 92
نویسنده عباد زارع در چهار شنبه 4 / 9 / 1398 |


    

 
شب دهم-روضه
شب دهم-سنگين
شب دهم-واحد
شب دهم-حماسي
شب دهم -تك (كربلايي محسن زارع)
شب دهم-شور

                                                                                                                                                



برچسب‌ها: هيئت محبان اهل بيت(ع), دانلود نوحه, محرم92,
مراسمات عزاداری هيئت محبان اهل بيت(ع)
نویسنده عباد زارع در شنبه 28 / 8 / 1388 |

فرا رسيدن مله محرم بر شيعيان جهان تسليت باد
نویسنده عباد زارع در چهار شنبه 8 / 12 / 1398 |

 

ارسالي دوستان
نویسنده عباد زارع در پنج شنبه 20 / 8 / 1388 |

 

با توجه به اينكه تعدادي از عزيزان علاقه مند به همكاري با اين وبلاگ هستند قسمتي را به اين موضوع اختصاص داديم لذا شما عزيزان مي توانيد فايل هاي مناسب خود رابه ايميل baran.po@gmail.com ارسال نماييد و پس از بررسي با نام خودتان در وبلاگ منتشر مي گردد. توجه فايل ها ممكن است به صورت فشرده باشد براي استفاده ابتدا آن را از حالت فشرده خارج نماييد

1-پاور پوينت آدم و حوا -ارسال شده توسط فاطمه



برچسب‌ها: هيئت محبان اهل بيت(ع), فاروق, ارسال مطلب,
اَلسَلامُ علیک یا ابا عبدالله الحُسَین...اعلام مراسمات
نویسنده عباد زارع در سه شنبه 7 / 12 / 1398 |

به مناسبت فرا رسيدن 28 صفر هيئت محبان اهل بيت(ع) با همكاري هيئت صاحب الزمان (عج) به مدت سه شب مراسم عزاداري برگزار مي نمايد لذا از تمام  عاشقان آن حضرت دعوت به عمل مي آيد


عيد غدير
نویسنده عباد زارع در شنبه 30 / 7 / 1392 |

عید غدیر خم، عید الله اكبر و عید آل محمد و ارزشمندترین و والاترین عید اسلامى است.

هیچ روزى در طول سال، فرخنده ‏تر و مبارك‏ تر از این روز مقدس نزد شیعیان اهل‏ بیت نیست.

امام صادق سلام الله ‏علیه مى‏ فرماید:«ان یوم غدیر خم بین الفطر و الاضحى و الجمعه كالقمر بین الكواكب...»

روزعید غدیر خم در میان سه عید فطر و قربان و جمعه، مانند درخشندگى ماه در میان ستارگان

است.چه تعبیر ظریفى امام دارد كه عید غدیر را تشبیه به ماه كرده است و دیگر اعیاد را به

ستاره زیرا در این روز بزرگ بود كه خداوند اعلام كرد:



برچسب‌ها: عيد غدير, هيئت محبان اهل بيت(ع),
حجاب
نویسنده عباد زارع در شنبه 30 / 7 / 1392 |

5 حدیث پیرامون حجاب:

 1-  امام على علیه السّلام فرموده اند : پوشیده و محفوظ داشتن زن مایه آسایش بیشتر و دوام زیبایى اوست .

2- امام صادق علیه السلام می فرمایند: حجاب زن برای طراوت و زیبایی اش مفیدتر می باشد. 



برچسب‌ها: حجاب,
سالروز ازدواج امام علي(ع) و حضرت فاطمه(س)
نویسنده عباد زارع در دو شنبه 13 / 7 / 1392 |

معلم
نویسنده عباد زارع در جمعه 10 / 7 / 1392 |

معلم را دوست دارم چون الفباي عشق را مشق کرد برايم.. آنجا که وقتي به حرف الف رسيد گفت (آ) مثل آب آنگاه از حسين گفت و لبان تشنه اش..وقتي به دال رسيداز دل زنيب گفت و با بغض زمزمه کرد : امان از دل زينب.. وقتي به شين رسيد از ضريح شش گوشه و کودک شش ماهه.. وقتي به ميم رسيداز مهرمادرگفت و پهلوي شکسته اش..وقتي به(ي)رسيد از يوسف زهراگفت واز الفباي انتظار و از آن زمان مشق هرشب من شده است انتظارو دعاي فرج..


lfh1poqtcrgjwnpyxeig.jpg?w=640&h=480



برچسب‌ها: يا حسين, معلم, محبان اهل بيت(ع),
12 امام
نویسنده عباد زارع در دو شنبه 6 / 5 / 1391 |



برچسب‌ها: 12امام, زندگينامه, هيئت محبان اهل بيت(ع),
قنوت امام جواد(ع)
نویسنده عباد زارع در دو شنبه 6 / 7 / 1392 |

شهادت امام جواد(ع)
نویسنده عباد زارع در دو شنبه 6 / 7 / 1392 |

امام نهم شيعيان حضرت جواد (ع ) در سال 195هجری در مدينه ولادت يافت . نام نامي اش...



برچسب‌ها: امام محمد تقي, زندگينامه, هيئت محبان اهل بيت(ع) فاروق, امام جواد(ع),
الهی!!!
نویسنده عباد زارع در شنبه 2 / 7 / 1388 |

 

الــــهی ! اگر چه طاعت بسی ندارم , در دو جهان جز تو کسی ندارم.

الـــهی! طاعت مجوی که تاب آن نداریم و از هیبت مگوی که تاب آن نیاریم.

الــــهی ! دانایی ده که از راه نیفتیم و بینایی ده که در چاه نیفتیم.

الـــهی ! دستم گیر که دست آویز ندارم , و عذرم بپذیر که پای گریز ندارم.

الـــهی! تو بساز که دیگران ندانند و تو نواز که دیگران نتوانند.

الــــهی ! نگاه دار تا پشیمان نشویم و براه آر که سر گردان نشویم.

الــــهی ! آفریدی رایگان و روزی دادی رایگان , بیامرز رایگان که تو خدایی , نه بازارگان

عكس هاي نيمه شعبان
نویسنده عباد زارع در چهار شنبه 5 / 6 / 1388 |



برچسب‌ها: هيئت محبان اهل بيت(ع), فاروق,
شهادت حضرت علي(ع)
نویسنده عباد زارع در سه شنبه 6 / 5 / 1398 |

مراسم عزاداري شهادت امام علي(ع) همزمان با شب هاي قدر در مسجد امام علي(ع) برگزار مي گردد.   

             

هيئت محبان اهل بيت (ع)

عضويت
نویسنده عباد زارع در دو شنبه 18 / 6 / 1398 |

بسم الله الرحمن الرحيم

با عضويت در سايت و وارد نمودن شماره موبايل خود از برنامه هاي هيئت از طريق پيامك مطلع شويد

 

 

عضويت از طريق منوي سمت چپ

 

 

 

پیامک ماه رمضان
نویسنده عباد زارع در سه شنبه 25 / 4 / 1391 |

نیمه ماه مبارک بس شرافت دارد امشب

چون خدا بر بندگان خود عنایت دارد امشب

جشن میلاد حسن(ع) در عرش اعلا گشته بر پا

زین سبب بر لیلة الاسرا شباهت دارد امشب . . .

.

.

.

پانزده روز ریاضت را در این ماه طاعت، یک نفس دویده ‏ایم تا در بشارت ولادت او،

مژده عشق بشنویم و مژدگانی مهر بگیریم.

او که از اشراق مهربانی‏ها طلوع کرده و در بستر بخشندگی، دامن گسترده است

ولادت امام حسن مجتبی بر شما مبارک

.

.

.

نیمه ماه است؛ ماهی که درهای رحمت بر روی جهانیان گشوده شده است.

خدایا! به «کریم اهل بیت» سوگند، سایه کرامت خویش را از ما دریغ مدار . . .

.

.

.

میلاد کریم سبزپوش آل فاطمه، تنهاترین سردار لشکر حیدر و غریب شهر پیامبر تهنیت باد.

.

.

.

روزه داران به رهش جان و دل ایثار کنید

امشب از جام تولای وی افطار کنید

میلاد کریم اهل بیت مبارک

.

.

.

ثمره زندگی علی و فاطمه، پا به جهان خاکی گذاشت. خاک تا افلاک غرق نور و سرور شود.

ولادت امام حسن مجتبی بر شما مبارک

.

.

.

هر طرف می گذرم بانگ طرب می شنوم

زآنکه میلاد حسن، نور دل بوالحسن است . . .

.

.

.

می خواست تا چشم و چراغ دین، شما باشی

بعد از علی میراث دار مصطفی باشی

مثل نسیمی مهربان و مثل باران، سبز

آمیزه ای از رحمت و جود و سخا باشی میلاد کریم اهل بیت(ع) مبارک . . .

.

.

.

ماه دل آرای نیمه رمضان را، پانزده روز است به انتظار نشسته ایم و به کرامت و مهربانی‌اش محتاجیم.

.

.

.

جان به جانان عرض کردن عاشقان را عار نیست

مفلسان را با کریمان کارها دشوار نیست

میلاد امام حسن(ع) مبارک

 

.

.

.

در ضیافت الهی چهره زیبایت نقاب خلقت را گسست

یعنی که خداوند به وجود کریمت بندگانش را خواهد نواخت . . .

.

.

.

در جود و کرم دست خدا هست حسن(ع)

دست همه را وقت عطا بست حسن(ع)

نومید نگردد کسی از درگه او

زیرا که کریم اهل بیت است حسن(ع)

.

.

.

با عشق حسن(ع) من به جهان ناز کنم

افطارمو با نام حسن باز کنم

صد شکر که درک شب قدر رمضان

با جشن ولادتش آغاز کنم

.

.

.

امشب خوان ماه رمضان به یمن قدوم کریم اهل بیت گسترده تر است.

هوشیار باشید که بی نصیب از کنارش نگذرید . . .

.

.

.

شمس عفت زگریبان، قمر آورده برون

نخله ی فاطمه، اول ثمر آورده برون

بوالحسن را حسنی داده خداوند و حسن

از افق، رخ پی اهل نظر آورده برون

آمد آن ماه که ماه رمضان کرد دو نیم

چون نبی معجز شق القمر آورده برون . . .

.

.

.

میلاد حسن(ع) خسرو دین است امشب

شادی و سرور مؤمنین است امشب

از یمن قدوم مجتبی(ع) طاعت ما

مقبول خداوند مبین است امشب . . .

.

.

.

ماه رحمت، سفره اش گسترده شد

زنده از فیضش جهان مرده شد

آسمان پرگشته از شادی و شور

آمده از لطف حق میلاد نور

.

.

.

    مهمانی حق چه باصفا شد

    میلاد امام مجتبی شد

    (این عید بر عاشقان مبارک)

 

فضیلت و مناسبت های ماه رمضان
نویسنده عباد زارع در سه شنبه 25 / 4 / 1391 |

فضيلت ماه رمضان:

ماه رمضان ماه خداوند، ماه نزول قرآن و از شريف‌ترين ماه‌هي سال است. در ين ماه درهي آسمان و بهشت گشوده و درهي جهنم بسته می‌شود، و عبادت در يکي از شب‌هي آن ( شب قدر ) بهتر از عبادت هزار ماه است.
رسول خدا صلي الله عليه و آله و سلم در خطبه شعبانيه خود درباره فضيلت و عظمت ماه رمضان فرموده است: «ي بندگان خدا! ماه خدا با برکت و رحمت و آمرزش به سوي شما روي آورده است؛ ماهي که نزد خداوند بهترين ماه‌ها است؛ روزهيش بهترين روزها، شب‌هيش بهترين شب‌ها و ساعاتش بهترين ساعات است.
img/daneshnameh_up/1/1e/ramezan.jpg
بر مهماني خداوند فرا خوانده شديد و از جمله اهل کرامت قرار گرفتيد. در ين ماه، نفس‌هي شما تسبيح، خواب شما عبادت، عمل‌هيتان مقبول و دعاهيتان مستجاب است.
پس با نيت‌ي درست و دلي پاکيزه،‌ پروردگارتان را بخوانيد تا شما را بري روزه داشتن و تلاوت قرآن توفيق دهد. بدبخت کسي است که از آمرزش خدا در ين ماه عظيم محروم گردد. با گرسنگي و تشنگي در ين ماه، به ياد گرسنگي و تشنگي قيامت باشيد.»
آن گاه پيامبر اکرم وظيفه روزه‌داران را برشمرد و از صدقه بر فقيران، احترام به سالخوردگان، ترحم به کودکان، صله ارحام، حفظ زبان و چشم و گوش از حرام، مهرباني به يتيمان و نيز عبادت و سجده هي طولاني، نماز، توبه، صلوات، تلاوت قرآن و فضيلت اطعام در ين ماه سخن گفت.
 

منابع :
مفاتيح الجنان،‌ تفسير نمونه، ‌ج 1، ص 634؛ الميزان، ‌ج 2، ص 15

 

 فوايد روزه:

روزه فوايد جسمي و روحي فراوان دارد، شفا بخش جسم و توان بخش جان است، پاک کننده آدمي از رذايل حيواني، در ساختن فرد صالح و اجتماع بسامان بسيار موثر است، در تهذيب و تزکيه نفس و رهاندن انسان از روزمرگي و واماندگي در نياز هاي تن تأثير بسزايي دارد. فوايد طبي و بهداشتي روزه که از سودمنديهاي کوچک اين فريضه انسان ساز است به حدي است که شايد نياز به توضيح و تکرار نداشته باشد و بيشتر مردم کم و بيش از آن آگاهند. ما به اختصار به گوشه اي از اين فوايد انسان ساز اشاره ميکنيم: معده و دستگاه گوارش از اندام پرکار بدن آدمي است، با سه وعده غذا که معمول مردم است؛ تقريباً در همه ساعات دستگاه گوارش به هضم و تحليل و جذب و دفع مشغول است. روزه باعث ميشود از يکسو اين اعضا استراحت کنند و از فرسودگي مصون بمانند و نيروي تازه اي بگيرند و از سوي ديگر ذخاير چربي که زيانهاي مهلکي دارند تحليل رفته و کاسته شوند.img/daneshnameh_up/1/1e/ramezan.jpg

 در روايات اسلامي حتي به فوايد جسمي روزه نيز تصريح شده تا برخي از سست عنصران، اگر نه با ايمان کامل لااقل با توجه به فوايد بهداشتي روزه اين فريضه ثمر بخش را بجاي آورند و از سودمنديهاي گوناگون آن در حد خود بهره ور شوند. پيامبر گرامي اسلام در همين رابطه فرموده اند: «صوموا تصحوا» روزه بگيريد تا سالم بمانيد. و نيز در روايات بسياري پيشوايان گرامي اسلام فرموده اند: « معده آدمي خانه بيماريهاي اوست و پرهيز از غذا درمان آن است»

 بديهي است آنگاه فوايد بهداشتي روزه بهتر به دست ميآيد که روزه دار امساک روز را با زياده روي در شب تلافي نکند، که پر خوري خود موجب زيانهاي چشم گيري براي دستگاه گوارش است. با پيشرفت دانش پزشکي، برخي از پزشکان و متخصصان دريافته اند که امساک از خوردن و آشاميدن، عالي ترين روش درماني است، يکي از پزشکان ميگويد: « طرح درمان به وسيله روزه بسيار چنان معجزه آساست که بکار بستن آن مسير، طرحها و برنامه هاي طب عملي و جراحي را تغيير خواهد داد، زيرا روزه راه تازه اي به روي دانش پزشکي ميگشايد؛ و سلاح موثري براي مبارزه با بيماريها به اين دانش ميبخشد سلاحي که  ميتوان آن را از راههاي گوناگون مورد استفاده قرار داد تا انسان را در مبارزه با علت بيماريها براي بهبود بيماران به نتيجه مطلوب و آشکار رسانند. »

با روزه و امساک ميتوان بيماريها را بهبود بخشيد و معالجه کرد البته در صورتي که با اعتدال و ميانه روي مقرون باشد و در هنگام سحر و افطار در خوردن و آشاميدن افراط نشود.بررسي فوايد بهداشتي و طبي روزه در اين مختصر نميگنجد، آنانکه به توضيح بيشتر علاقمندند ميتوانند به کتابهايي که در اين زمينه تأليف شده است مراجعه نمايند. بايد توجه داشت، بر خلاف تصور کوتاه انديشان، روزه هيچگونه ضرري براي افراد سالم مکلف ندارد و اگر کسي بيمار باشد و نتواند روزه بگيرد و با اين کار بيمار تر شود و يا روزه باعث گردد که بيماريش ادامه يابد کار حرامي مرتکب شده و روزه اش نزد خدا پذيرفته نيست، بيماري که روزه براي او ضرر دارد نبايد روزه بگيرد و فقط لازم است در روزهاي ديگر قضاي آن را بجا آورد و جبران کند.

 افراد سالم بايد بدانند که روزه نه تنها زياني برايشان ندارد بلکه چنان که گفتيم، موجب تندرستي و صحت مزاج است و بگفته برخي شکم پرستان که خود روزه نميگيرند و ديگران را نيز از روزه باز ميدارند و تلقين ميکنند که روزه موجب زخم معده ميشود، نبايد اعتنا کرد، اينگونه دروغها تنها بهانه افراد سست عنصري است که که اسير شکم خويشند و از عزم و اراده انساني در آنان خبري نيست. « روزه باعث استراحت معده است و در حال روزه اسيد معده بجاي غذا به وسيله صفرا خنثي ميشود و زخم ايجاد نميگردد»img/daneshnameh_up/1/1e/ramezan.jpg

اکثريت غريب به اتفاق مسلمانان متدين ماه مبارک رمضان را روزه ميدارند و به هيچ وجه شکايتي از اين بيماري ندارند و نسبت بيماري زخم معده روزه داران بيشتر از ديگران نيست همانطور که گفتيم فوايد جسمي و بهداشتي روزه اگرچه چشمگير و غير قابل انکار است ولي مهمترين فوايد روزه اثرات بهداشتي آن نيست، متأسفانه برخي در بررسي فوايد روزه تنها به همين اثرات بهداشتي آن بسنده کرده اند، درحاليکه فوايد برتر روزه به جنبه هاي معنوي آن مربوط ميشود، فوايد جسمي روزه با اثرات معنوي آن در سازندگي تربيت و تزکيه انسان قابل مقايسه نيست، اگر چه همان فوايد طبي هم گواهي است بر اصالت اسلام عزيز، چرا که اين آيين فطري و آسماني چهارده قرن پيش با ژرف بيني و احاطه اي که جز از خداي متعال نميتواند بود در محيط جاهليت عرب دستوراتي براي انسانها وضع کرده است که دانش پزشکي انسان متمدن عصر ما با پيشرفت خود روز به روز بر گوشه هايي از حکمت آن پي ميبرد.

برگرفته شده از سيت صدا وسيما

 

مناسبتهي ماه رمضان

روز اول ماه مسجد النبى(ص) دچار آتش سوزى شد

روز اول ماه رمضان بنا به نقل «سمهودى مورخ عامه‏» در سال 654 هجرى، مسجد النبى (صلى الله عليه و آله) و حجرات مقدسه آن دچار آتش سوزى شد، و به قدرى شعله‏هاى آتش دامنه دار شد، كه سقف و ديوارها را فرا گرفته و فرو ريخت اين زمان مصادف با حكومت معتصم عباسى بود، وى دستور داد، بنيان مسجد را دوباره به پاى داشتند. (1) img/daneshnameh_up/1/1e/ramezan.jpg

 

ولايتعهدى امام رضا(ع) در اول ماه رمضان

ايضا از وقايع روز اول ماه رمضان «بنا به نقل شيخ مفيد در مسار الشيعه‏» روز بيعت‏به ولايتعهدى حضرت رضا عليه السلام است، و اين عمل از طرف مامون عباسى فقط يك نقشه سياسى براى فرو نشاندن انقلابات داخلى مخصوصا جلوگيرى از خروج و قيام شيعيان ايران (كه در اوائل خلافت مامون گرداننده خلافت او بودند) انجام گرفت. و ديگر ترس قيام اولاد على (عليه السلام) از جمله عوامل ولايتعهدى حضرت رضا (عليه السلام) از طرف مؤمون به شمار مى‏آيد. (2)

 

غزوه تبوك يا فاضحه در روز سوم ماه رمضان

غزوه تبوك يا فاضحه از جنگهاى حساس بين مسلمانان و روميان كه در سال نهم هجرى بر پا شد و به صلح انجاميد نيز در روز سوم ماه مبارك رمضان واقع گشت، و علت ايجاد اين جنگ چنين بود كه جاسوسان، به دربار امپراطوى روم (هراقليوس) (هرقل) گزارش دادند، كه پيامبر اسلام از دار دنيا رفت، امپراطور شوراى نظمي تشكيل داد، و تممي حاضران موقع را مناسب بسيج لشكر روم عليه حجاز ديدند و به سرپرستى مردى به نام يوحنا، يا (باغباد)، به سوى حجاز رهسپار، و در تبوك (محلى ميان حجاز و شام) با سپاه اسلام تلاقى كردند، و سپاه اسلام در تبوك كناره چشمه آبى تمركز يافتند، و اينكه چرا اين جنگ را فاضحه مى‏نامند بدان علت است كه منافقان از حضور در جنگ تخلف ورزيدند، و رسوا شدند، و اين جنگ را «ذوالعسره‏» نامند زيرا كه مسلمانان از نظر آذوقه و مركب و مهمات بسيار در عسرت و سختى بسر بردند. (3)

 

وفات حضرت ابوطالب(ع) در روز هفتم

روز هفتم ماه رمضان بنا به نقل شيخ مفيد قدس سره سال دهم بعثت‏حضرت ابوطالب عم و يار با وفاى پيامبر (صلى الله عليه و آله) وفات يافت.

همان مرد بزرگوارى كه در تمام نشيب و فرازهاى دوران رسالت و قبل از رسالت‏برادر زاده عزيزش را يارى كرد و شر قريش را از او بازداشت و قلب نازنين پيامبر (صلى الله عليه و آله) را در تبليغات و رسالت الهى خوشحال و مسرور نمود، و با كلماتى نظير: «اذهب يابن اخى فقل ما احببت فوالله لا اسلمك لشى‏ء ابدا» اى پسر برادرم برو و هر چه دوست مى‏دارى بگو (با مشركين و قريش) به خدا سوگند تو را در هيچ پيش آمدى وا نمي ‏گذارم، (نوازش مي ‏نمود) و از او پشتيبانى مي ‏كرد.

كفه ايمان ابوطالب از كفه ايمان همه خلق سنگين تر است

آرى به اين بزرگوار تهمت‏بى ايمانى مى‏زنند، حضرت باقر (عليه السلام) فرمود: اگر ايمان ابى طالب را در يك كفه ترازو بگذارند و ايمان اين خلق را در كفه ديگر، ايمان او سنگين تر است. (4) آرى ابوطالب چهل و دو سال، در نهايت وفا و صميميت و فداكارى به كفالت و حمايت پيامبر (صلى الله عليه و آله) پرداخت، كه او مانند پدرى مهربان و همسرش فاطمه بنت اسد همچون مادرى او را خدمت و حفاظت و پرستارى نمودند. و مرگ ابوطالب پيامبر (صلى الله عليه و آله) را به شدت متاثر ساخت، چرا كه حضرت يگانه حمي و پناه گاه خود را بعد از خدا از دست داد، كه دشمن پس از او بر پيامبر (صلى الله عليه و آله) جرى و گستاخ گشتند. و مدفن آن حضرت در مكه قبرستان ابوطالب كه به نام آنجناب ناميده شده قرار گرفت، «تغمده الله ببحبوحات جنانه‏» (5) img/daneshnameh_up/1/1e/ramezan.jpg

 

وفات حضرت خديجه دهم ماه رمضان سال دهم بعثت

در ماه مبارك رمضان سال دهم بعثت‏خديجه بانوى فداكار و همسر بى نهايت مهربان حضرت رسول (صلى الله عليه و آله) در روز دهم به سن شصت و پنج‏سالگى از دنيا رفت، و پيامبر (صلى الله عليه و آله) او را با دست مبارك خويش در حجون مكه (قبرستان ابوطالب) به خاك سپرد، و حزن در گذشت او پيامبر (صلى الله عليه و اله) را بسيار محزون ساخت كه پيامبر (صلى الله عليه و آله) سال در گذشت‏حضرت خديجه را «عام الحزن‏» سال اندوه نام نهاده، بلى خديجه همسر بى‏همتاى پيامبر (صلى الله عليه و آله) بانوئى كه از ثروت او اسلام رونق يافت و پشت پيامبر (صلى الله عليه و آله) راست‏شد، بايد سال در گذشتش را «عام الحزن‏» نام نهاد و مصيب پيامبر (صلى الله عليه و اله) شدت گرفت، زيرا كه پيامبر (صلى الله عليه و اله) مادر شايسته دخترش زهراى مرضيه را از دست داده و يارى همچون خديجه را هرگز به دست نخواهد آورد. (6)

به خدا سوگند بهتر از خديجه را خدا به من عوض نداده

عايشه گفت پيامبر (صلى الله عليه و آله) از خانه بيرون نمى‏رفت مگر آنكه خديجه سلام الله عليها را ياد مى‏كرد، و بر او به خوبى و نيكى مدح و ثنا مى‏نمود، روزى از روزها غيرت مرا فرا گرفت، گفتم: او پيره زنى بيش نبود، و خدا بهتر از او به شما عوض داده است، پيامبر (صلى الله عليه و آله) غضبناك شد، به طورى كه موى جلوى سرش از غضب تكان مى‏خورد سپس فرمود: نه به خدا قسم بهتر از او را خدا به من عوض نداده، او به من ايمان آورد هنگمي كه مردم كافر بودند، و تصديق كرد مرا، هنگمي كه مردم مرا تكذيب مى‏كردند و در اموال خود با من مواسات كرد، وقتى مردم مرا محروم ساختند، و از او فرزندانى خدا روزى من كرد كه از زنان ديگر محروم فرمود، «يعنى خدا فاطمه را از او به من عنايت فرمود» (7)

 

دوازدهم رمضان حديث مواخاة و عقد برادرى در اسلام

در دوازدهم رمضان، پيامبر (صلى الله عليه و آله) بين اصحاب عقد برادرى خواند، و بين خود و على (عليه السلام) نيز برادرى قرار داد، و با اين عقد اخوت، برادرى و مساوات و برابرى را در اسلام بنيان گذاشت اهل جهان را يك عائله و افراد بشر را عضو يك خانواده شمرد، و براى هميشه نژاد پرستى و امتيازات مادى و قبيلگى و رنگ و پوست را از ساحت مقدس اسلام پاك نموده وا اسف از استعمار فرهنگى و سياسى دنياى استكبار كه مانع از اجراى اين اصل در روى زمين است.

«ان هذه امتكم امة واحدة و انا ربكم فاعبدون‏» (8) اين آئين شما آئين يگانه‏اى است «مشترك همه اديان من است‏» و من پروردگار شمايم، پس مرا بندگى كنيد».

«قل يا ايها الناس انى رسول الله اليكم جميعا» (9) بگو: اى مردم من فرستاده خدا به سوى همه شما هستم، ولى اين بينات و براهين ساطعات براى يهود و نصارى آن روز همچنين براى صهيونيست و امپرياليست اين زمان خوش آيند نبوده و نيست، چون آنان با اين مساواتها و برابريها نمى‏توانند تفوق و برترى خود را بر جهان مستضعفين محكم سازند و جلو استحمارشان از خلق، گرفته مى‏شود!!.

 

ولادت امام مجتبى سبط اكبر(ع) در روز پانزدهم

پانزدهم ماه رمضان (بنا به نقل شيخ مفيد و شيخ بهائى در توضيح المقاصد) روز ولادت موفور السعادت حضرت سبط اكبر، امام حسن مجتبى (عليه السلام) است، و اين در سال سوم هجرت واقع شده است، وقتى مژده ولادت اين نور پاك را به پيامبر(صلى الله عليه و آله) دادند، امواج سرور و شادمانى دل مبارك حضرت را فرا گرفت و مشتاقانه و با شتاب به خانه دخترش و محبوبه‏اش سيده زنان عالم رفت، فرمود: «يا اسماء هاتينى ابنى‏»، پسرم را به من بده اسماء نوزاد مبارك را به جد بزرگوارش داد، رسول خدا (صلى الله عليه و آله) در گوش راستش اذان، و در گوش چپش اقامه فرمود: (كه نخستين صدائى كه گوش نوزاد با او آشنا شد، صداق حق جدش خاتم الانبياء (صلى الله عليه و آله) بود، صداى توحيد، صداى تكبير، صداى تهليل، و صداى تصديق به نبوت پيامبر( صلى الله عليه و آله) جد گرامش. كه خداى توفيق اين سنت‏سنيه را به امتش و به شيعيان حضرت مجتبى (عليه السلام) در مورد نوزادان عنايت فرمايد. پيامبر (صلى الله عليه و آله) فرمود: «يا على هل سميت الوليد المبارك؟» آيا اين نوزاد مبارك را نام گذارده‏اى؟ عرض كرد: «ما كنت لا سبقك يا رسول الله؟» بر شما سبقت نمى‏گيرم، هنوز لحظاتى نگذشته بود كه بشير وحى جبرئيل نازل شد، و فرمان خدا را به پيامبر (صلى الله عليه و آله) رسانيد، يا رسول الله «سميه حسنا» او را حسن نام گذار، پيامبر (صلى الله عليه و آله) شخصا براى حسن (عليه السلام) عقيقه كرد، و بسم الله گفت و دعا كرد.

 

وقوع غزوه بدر در 17 يا 19 ماه رمضان

در هفدهم يا نوزدهم ماه مبارك رمضان سال دوم هجرت، غزوه بدر واقع شد، (10) اين غزوه، نخستين مقابله سپاه اسلام با كفر، و نبرد اهل توحيد با اهل شرك بود، در اين غزوه مشركان از جنبه ساز و برگ و اسلحه و مهمات بر مسلمانان برترى داشتند، و نفرات و افراد آنها تقريبا سه برابر سپاه اسلام بود.

img/daneshnameh_up/1/1e/ramezan.jpg

فتح مكه بيستم ماه رمضان

فتح مكه در سال هشتم هجرى و بيستم ماه رمضان‏«انا فتحنا لك فتحا مبينا» (11) براستى ما براى تو پيروزى روشن و آشكارى ايجاد و مقرر نموديم ، طبق نقل كتابهاى (12) معتبر فتح مكه در بيستم ماه مبارك رمضان سال هشتم هجرت اتفاق افتاد.

تا سال هشتم هجرت با فتوحات پى در پى و پيروزيهائى كه نصيب اسلام شد شهر مكه، مركز شبه جزيره و معبد همگان، و مسجد الحرام، و كعبه معظمه و قبله اسلام و مسلمين،همچنان در تصرف بت پرستان و مشركان باقيمانده و بت پرستى و فساد و انحطاط اخلاقى و استثمار و استعباد انسانها در آنجا رائج‏بود، و سيصد و صت‏بت‏بر كعبه نصب بود كه مورد پرستش بت پرستان و قريش قرار مى‏گرفت، كه وقتى مكه را پيامبر (صلى الله عليه و آله) فتح كرد و در كنار خانه خدا پياده شد، و بى امان به شكستن بتها پرداخت، بزرگ بتها، «هبل‏» بود كه پيامبر (صلى الله عليه و آله) با چوبى به آنها اشاره مى‏كرد، يا گوشه كمان در چشم آنها مى‏خلانيد، و اين آيه را مى‏خواند، «قل جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل كان زهوقا» (13) پيامبر) بگو كه حق آمد و باطل نابود شد كه هر آينه باطل نابود شدنى است، رسول خدا (صلى الله عليه و آله) از على (عليه السلام) مشتى سنگريزه گرفت و بر آنها زد، و آيه «قل جاء الحق ...» را قرائت نمود همه بتها برو افتادند سپس همه را از مسجد بيرون بردند و شكستند.

پاى على(ع) بر دوش پيامبر (ص) جهت ‏شكستن بتها

براى انداختن چند بت ‏بزرگ از فراز ديوار كعبه، به فرمان پيغمبر (صلى الله عليه و آله) امير المؤمنين على (عليه السلام) پا بر كتف مبارك پيامبر (صلى الله عليه و آله) گذاشت و بتها را بزير افكند، و با پيامبر (صلى الله عليه و آله) با اين وضع شكوهمند و افتخار آميز همكارى كرد.

img/daneshnameh_up/1/1e/ramezan.jpg

شهادت حضرت امير المؤمنين(ع) در بيست و يكم ماه رمضان

يكى از حوادث بزرگ ماه رمضان شهادت مولاى متقيان على (عليه السلام) است، او از ياران با وفاى پيامبر (صلى الله عليه و آله) و وصى و وزير و ابن عم و داماد آن حضرت بوده كه پيامبر (صلى الله عليه و آله) در حق پسر عمش فرمود: «ان هذا اخى و وصيى و وزيرى و خليفتى فيكم فاسمعوا له و اطيعوا»، همانا على (عليه السلام) برادر و وصى و وزير و خليفه من است در ميان شما از او بشنويد و او را اطاعت كنيد. (14)

مطلب جالب و قابل تذكر اين است كه آن حضرت مساله شهادت خويش را خبر اد، صاحب كشف الغمه از كرامات حضرت على (عليه السلام) نقل مى‏نمايد: وقتى حضرت از قتال خوارج نهروان به كوفه برگشت، در ماه مبارك رمضان داخل مسجد شد، پس از دو ركعت نماز به منبر تشريف برد، خطبه بسيار زيبائى قرائت فرمود: «فخطب خطبة حسناء» آنگاه رو به فرزندش حضرت مجتبى (عليه السلام) كرد، فرمود يا ابا محمد چقدر از ماه رمضان رفته؟ عرض كرد سيزده روز يا امير المؤمنين، سپس از امام حسين (عليه السلام) پرسيد يا ابا عبد الله چقدر از اين ماه مانده، عرض كرد هفده روز يا امير المؤمنين، آنگاه امام (عليه السلام) دست مبارك خويش را به محاسن شريف خويش گذاشت كه در آن حال سفيد بود فرمود: اين محاسنم به خونم خضاب خواهد شد، سپس اين بيت را در مورد قاتلش فرمود:

اريد حياته و يريد قتلى خليلى من عذيرى من مراد (15)

من خواستار حيات و زندگى او هستم و او قصد جانم مى‏كند، كسى كه مورد علاقه من بود و او ابن ملجم مرادى است.

«ثم قال: هذا و الله قاتلى‏»، سپس اشاره به او فرمود: اين قاتلم مى‏باشد، گفتند يا امير المؤمنين آيا او را نمى‏كشى، فرمود: او كه هنوز با من كارى نكرده است . (16)

عبدالرحمان بن ملجم مرادى لعنة الله عليه وقتى اين كلمات را شنيد سخت ترسيد و خاموش نشست تا آن حضرت از منبر فرود آمد، پس آن ملعون برخاست‏به عجله در برابر آن حضرت بايستاد و عرض كرد يا امير المؤمنين من حاضرم و در خدمت‏شما هستم، اين دست راست و چپ من است كه در مقابل شما است، قطع كن دستهايم را و يا من را به قتل برسان، امام فرمود: چگونه تو را بكشم و حال آنكه جرمي از تو بر من واقع نشده است و اگر هم بدانم تو قاتل من هستى تو را نخواهم كشت، لكن بگو آيا از جهودانى زنى حاضنه داشتى؟ و روزى از روزها به تو خطاب كرد: «اى برادر كشنده شتر ثمود؟» عرض كرد چنين بود يا امير المؤمنين، حضرت ديگر سخن نگفت. (17)

img/daneshnameh_up/1/1e/ramezan.jpg

فتح اندلس توسط طارق بن زياد

در رمضان سنه 92 فتح اندلس به دست مسلمين به رهبرى طارق بن زياد صورت گرفت و خداوند او را بر «ملك لذريق‏» در كنار نهر (لكة) به پيروزى رسانيد. (18)

مسلمانان عرب و بربرهاى شمال آفريقا در سال 92 هجرى تحت فرماندهى سردار نمي طارق بن زياد كه خود از قوم سلحشور بربر و يكى از افسران لايق موسى بن نضير فرمانرواى آفريقا بود با 12 هزار سپاهى از تنگه ميان مراكش، و اسپانيا، (كه امروز به نام اين سردار نمي جبل الطارق ناميده شده) گذشت، و در اندك زمانى سراسر اسپانيا كه شامل كشور پرتقال كنونى هم بود فتح كرد، دكتر گوستاولوبون مى‏نويسد: اين فتح با نهايت‏سرعت انجام گرفت، تمام شهرهاى بزرگ دروازه‏ها را به روى اين سپاه گشودند، و مانند قرطبه، مالقه، غرناطه، طليطله، و شهرهايى ديگر بدون مزاحمت فتح شد و به تصرف مسلمين در آمد و در طليطله كه پايتخت مسيحيان بود، بيست و پنج تاج از سلاطين «گت‏» به دست مسلمانان افتاد. (19)

img/daneshnameh_up/1/1e/ramezan.jpg

روز قدس روز مقابله مستضعفين عليه مستكبرين آخرين جمعه ماه رمضان

يكى از وقايع تاريخى كه بسيار حائز اهميت است در اوائل پيروزى انقلاب اسلمي ايران كه به دست زعيم و رهبر كبير مسلمين جهان حضرت امام خمينى ره دائر شده، «روز جهانى قدس است‏» كه از روز جمعه آخر ماه مبارك رمضان 1399 قمرى (1358 شمسى) شروع و مقرر گشت هر ساله در چنين روزى تمام مسلمين جهان راهپيمايى كنند.

اينك قسمتى از پيام امام خمينى قدس سره به مناسبت روز جهانى قدس از نظر خوانندگان گرمي مى‏گذرد: روز قدس، جهانى است، و روزى نيست كه فقط اختصاص به قدس داشته باشد. روز مقابله مستضعفين با مستكبرين است، روز مقابله ملتهائى است كه در زير فشار ظلم آمريكا و غير آمريكا بودند، روزى است كه بايد مستضعفين مجهز بشوند، در مقابل مستكبرين، و دماغ مستكبرين را به خاك بمالند، روزى است كه بين منافقين و متعهدين امتياز خواهد شد، متعهدين امروز را روز قدس مى‏دانند و عمل مى‏كنند به آنچه كه بايد بكنند، و منافقين و آنهائى كه با ابرقدرتها در زير پرده آشنائى دارند، و با اسرائيل دوستى دارند در اين روز بى تفاوت نيستند، و يا ملتها را نمى‏گذارند كه تظاهرات كنند.

روز قدس، روزى است كه بايد سرنوشت ملتهاى مستضعف معلوم شود بايد ملتهاى مستضعف در مقابل مستكبرين اعلان وجود بكنند، بايد همانطور كه ايران قيام كرد، و دماغ مستكبرين را به خاك ماليد، و خواهد ماليد، تمام ملتها قيام كنند، و اين جرثومه‏هاى فساد را به زباله‏دانها بريزند.

روز قدس، روزى است كه بايد همت كنند و همت كنيم كه قدس را نجات بدهيم، روز قدس روزى است، كه بايد به اين روشنفكرانى، كه در زير پرده با آمريكا و عمال آمريكا روابط دارند هشدار داد، هشدار به اينكه اگر از فضولى دست‏بر ندارند سركوب خواهند شد.

روز قدس فقط روز فلسطين نيست، روز اسلام است، و روز حكومت اسلمي است. (20)

سخنرانى امام خمينى ره در روز قدس با محتواى و ابعاد وسيعى كه دارد، اهم نكاتش بر تجمع و اتحاد مسلمين براى سركوبى دشمنان اسلام تكيه شده، و اگر مسلمانان نيرومند جهان يد واحده شوند و اختلاف عقيده و اختلاف مذهب را كنار بگذارند، و براى دفاع از حريم اسلام، و قرآن، و كعبه، كه مشترك بين همه اقشار مسلمين عالم است‏بكوشند، هرگز اجازه تجاوز كفار و منافقين را به حريم اسلام و مقدسات آن نخواهند داد، تا جائى كه چند ميليون صهيونيست قبله اول مسلمين (بيت المقدس) را اشغال نموده، و در بين مسلمين تفرقه و جدائى بيندازند، و اينها هستند كه شيعه را از سنى، و سنى را از شيعه جدا مى‏نمايند، وحدت مسلمين را به هم مى‏زنند، تا كمر مسلمين را بشكنند، و از تفرقه آنان بهره‏هاى خود را ببرند.

 

پی ‏نوشت‏ها:

1- الوقايع و الحوادث، ص 13

2- از همين كتاب و كتاب رمضان در تاريخ ص 11.

3- الوقايع و الحوادث ص 19 جهت اطلاع بيشتر از غائله جنگ تبوك به آدرس نامبرده مراجعه فرمائيد.

4- شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد، نقل از رمضان در تاريخ، ص 48.

5- رمضان در تاريخ نوشته آيت الله صافى، ص 57.

6- اسد الغابه، مسار الشيعه، مفيد - نقل از رمضان در تاريخ.

7- اسد الغابه مسار الشيعه مفيد - نقل از رمضان در تاريخ.

8- سوره انبياء آيه 92

9- سوره اعراف، آيه 157.

10-توضيح المقاصد، ص 16 - مسار الشيعه، ص 29 - نقل از رمضان در تاريخ.

11-سوره فتح، آيه 1.

12- مسار الشيعه، ص 30 و توضيح المقاصد، ص 7.

13-سوره اسرى، آيه 18.

14- رمضان در تاريخ، ص 254.

15 و 16- كشف الغمه، ص 414.

17- وقايع الايام خيابانى تبريزى، ص 555- سپس اين شعر را انشاء كرد، و خطاب به نفس خويش و چنين فرمود:

اشدد حيازيمك للموت فان الموت لا قيكا و لا تجزع عن الموت اذا حل بناديكا

اى على: كمر همتت را براى مرگ محكم ببند، زيرا بالاخره مرگ به ملاقات تو خواهد آمد، و اظهار عجز مكن از مرگ، آن هنگام كه به سراغ تو آمد و تو را در بر گرفت.

18- اركان الاسلام، ص 18.

19- تاريخ فتوحات اسلمي در اروپا، پيشگفتار.

20- سخنرانى امام خمينى قدس سره در روز جهانى قدس، سنه 1358 تفصيل اين سخنرانى در كتاب رهنمودهاى امام، ص 96 موجود است.

روزه، درمان بيماريهاى روح و جسم ص 176

 

احادیث ماه رمضان
نویسنده عباد زارع در سه شنبه 25 / 4 / 1391 |
- رمضان و افزایش حسنات

 پيامبر صلى الله عليه و آله فرمودند:

شَهرُ رَمَضانَ شَهرُ اللّه عَزَّوَجَلَّ وَ هُوَ شَهرٌ يُضاعِفُ اللّه‏ُ فيهِ الحَسَناتِ وَ يَمحو فيهِ السَّيِّئاتِ وَ هُوَ شَهرُ البَرَكَةِ؛

ماه رمضان، ماه خداست و آن ماهى است كه خداوند در آن حسنات را مى‏افزايد و گناهان را پاك مى‏كند و آن ماه بركت است.

(بحارالأنوار، ج 96، ص 340، ح 5)

2- روزه ماه شعبان

امام صادق (عليه السلام) فرمود:

من صام ثلاثة ايام من اخر شعبان و وصلها بشهر رمضان كتب الله له صوم شهرين متتابعين؛

هر كس سه روز آخر ماه شعبان را روزه بگيرد و به روزه ماه رمضان وصل كند خداوند ثواب روزه دو ماه پى در پى را برايش محسوب مى‏كند.

(وسائل الشيعه، ج7، ص 375، ح 22)

3- روزه خوارى

امام صادق (عليه السلام) فرمود:

من افطر يوما من شهر رمضان خرج روح الايمان منه؛

هر كس يك روز ماه رمضان را (بدون عذر)، بخورد - روح ايمان از او جدا مى‏شود

(وسائل الشيعه، ج 7 ص 181، ح 4 و 5 _ من لا يحضره الفقيه ج 2 ص 73، ح 9)

4- رمضان ماه خدا

امام على (عليه السلام) فرمود:

شهر رمضان شهر الله و شعبان شهر رسول الله و رجب شهرى؛

رمضان ماه خدا و شعبان ماه رسول خدا و رجب ماه من است.

(وسائل الشيعه، ج 7 ص 266، ح 23)

5- رمضان ماه رحمت

رسول خدا (صلى الله عليه و آله) فرمود:

هو شهر اوله رحمة و اوسطه مغفرة و اخره عتق من النار؛

رمضان ماهى است كه ابتدايش رحمت است و ميانه‏اش مغفرت و پايانش آزادى از آتش جهنم.

(بحار الانوار، ج 93، ص 342)

6- فضيلت ماه رمضان

رسول خدا (صلى الله عليه و آله) فرمود:

ان ابواب السماء تفتح فى اول ليلة من شهر رمضان و لا تغلق الى اخر ليلة منه؛

درهاى آسمان در اولين شب ماه رمضان گشوده مى‏شود و تا آخرين شب آن بسته نخواهد شد.

(بحار الانوار، ج 93، ص 344)

7- اهميت ماه رمضان

رسول خدا (صلى الله عليه و آله) فرمود:

لو يعلم العبد ما فى رمضان لود ان يكون رمضان السنة؛

اگر بنده «خدا» مى‏دانست كه در ماه رمضان چيست [چه بركتى وجود دارد] دوست مى‏داشت كه تمام سال، رمضان باشد.

(بحار الانوار، ج 93، ص 346)

8- قرآن و ماه رمضان

امام رضا (عليه السلام) فرمود:

من قرا فى شهر رمضان اية من كتاب الله كان كمن ختم القران فى غيره من الشهور؛

هر كس ماه رمضان يك آيه از كتاب خدا را قرائت كند مثل اينست كه درماههاى ديگر تمام قرآن را بخواند.

(بحار الانوار ج 93، ص 346)

9- شب سرنوشت‏ساز

امام صادق (عليه السلام) فرمود:

راس السنة ليلة القدر يكتب فيها ما يكون من السنة الى السنة؛

آغاز سال (حساب اعمال) شب قدر است. در آن شب برنامه سال آينده نوشته مى‏شود.

(وسائل الشيعه، ج 7 ص 258 ح 8)

10- برترى شب قدر

از امام صادق (عليه السلام) سوال شد:

كيف تكون ليلة القدر خيرا من الف شهر؟ قال: العمل الصالح فيها خير من العمل فى الف شهر ليس فيها ليلة القدر؛

چگونه شب قدر از هزار ماه بهتر است؟

حضرت فرمود: كار نيك در آن شب از كار در هزار ماه كه در آنها شب قدر نباشد بهتر است.

(وسائل الشيعه، ج 7 ص 256، ح 2)

11- تقدير اعمال

امام صادق (عليه السلام) فرمود:

التقدير فى ليلة تسعة عشر و الابرام فى ليلة احدى و عشرين و الامضاء فى ليلة ثلاث و عشرين؛

برآورد اعمال در شب نوزدهم انجام مى‏گيرد و تصويب آن در شب بيست ويكم و تنفيذ آن در شب بيست‏ و سوم.

(وسائل الشيعه، ج 7 ص 259)

12- احياء شب قدر

فضيل بن يسار گويد:

كان ابو جعفر (عليه السلام) اذا كان ليلة احدى و عشرين و ليلة ثلاث و عشرين اخذ فى الدعا حتى يزول الليل فاذا زال الليل صلى؛

امام باقر (عليه السلام) در شب بيست و يكم و بيست‏ و سوم ماه رمضان مشغول دعا مى‏شد تا شب بسر آيد و آنگاه كه شب به پايان مى‏رسيد نماز صبح را مى‏خواند.

(وسائل الشيعه، ج 7، ص 260، ح 4)

13- زكات فطره

امام صادق (عليه السلام) فرمود:

ان من تمام الصوم اعطاء الزكاة يعنى الفطرة كما ان الصلوة على النبى (صلى الله عليه و آله) من تمام الصلوة؛

تكميل روزه به پرداخت زكاة يعنى فطره است، همچنان كه صلوات بر پيامبر (صلى الله عليه و آله) كمال نماز است.

(وسائل الشيعه، ج 6 ص 221، ح 5)

14- بهار قرآن

امام محمد باقر علیه السلام:

لکل شیء ربیع و ربیع القرآن شهر رمضان؛

هرچیز بهاری دارد و بهار قرآن ماه رمضان است.

(اصول کافی / ج2 / « کتاب فضل القرآن » « باب نوادر » حدیث 9 و 10)

مذهبی
نویسنده عباد زارع در چهار شنبه 12 / 4 / 1391 |

***



برچسب‌ها: مذهبی,
عكس اردوي تخت جمشيد هيئت محبان اهل بيت(ع)
نویسنده عباد زارع در دو شنبه 20 / 3 / 1392 |

با تشكر از آقاي سيد اسماعيل زارع مسئول هماهنگي در اردوي تخت جمشيد

آپلود عکس رایگان و دائمی



برچسب‌ها: , مذهبی, محبان اهل بیت,
ويژگى‏ هاى همنشين‏
نویسنده عباد زارع در شنبه 22 / 1 / 1391 |

قَالَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عليه السلام :

قَالَ رَسُولُ اللَّهِ صلى الله عليه و آله:

قَالَتِ الْحَوَارِيُّونَ لِعِيسَى يَا رُوحَ اللَّهِ مَنْ نُجَالِسُ ؟

قَالَ :مَنْ يُذَكِّرُكُمُ اللَّهَ رُؤْيَتُهُ وَ يَزِيدُ فِي عِلْمِكُمْ مَنْطِقُهُ وَ يُرَغِّبُكُمْ فِي الآْخِرَةِ عَمَلُهُ

از حضرت عيسي (عليه وعلي نبينا سلام)مى ‏پرسند:

»مَنْ نُجالِسُ«

با چه كسى معاشرت كنيم؟ با كه رفيق و همنشين شويم؟

مى ‏فرمايد:

»مَنْ يُذَكِّرُكُمُ اللّهَ رُؤْيُتُه»

با كسى معاشرت كنيد كه وقتى او را مى ‏بينيد، به ياد خدا بيافتيد.

»وَ يَزِيدُ فِى عَلْمِكُمْ مَنْطِقُهُ«

(باكسى معاشرت كنيد كه وقتى) حرف مى‏ زند، به دانش شما اضافه كند،

»وَ يُرَغِّبُكُم فِى الآخِرَةِ عَمَلُه«

(باكسى معاشرت كنيد كه)زندگى ‏اش شما را مشتاق به آخرت كند.


كافى: 1/ 39، حديث 3



برچسب‌ها: ویژگی های همنشین, همنشین , رفیق, دوست,
پنج،شش،هفت،هشت،نه و ده!
نویسنده عباد زارع در شنبه 22 / 1 / 1391 |

 از يك اديبى روايت است كه به پسرش گفت:

پسر جانم برگير از اخلاق پسنديده پنج شماره و بپرهيز از شش خلق ناستوده، و عزت  را در هفت صفت بجو، و بر هشت خصلت حريص باش، و اگر كامياب شوى در نه خصلت به بالاترین آرزو رسيدى، و اگر ده صفت را دارا شوى هر دو جهان را بدست آوردى.

:

معنای نام «فاطمه» چیست؟
نویسنده عباد زارع در شنبه 22 / 1 / 1391 |
معنای نام « فاطمه » چیست ؟

روایات گوناگونی در مورد نامگذاری آن حضرت به این نام مبارک نقل شده است که ما پیش از ترسیم این روایات خاطر نشان می‌سازیم که؛ نام مقدّس فاطمه از واژه «فطم» که به معنای بریدن و جدا کردن است، برگرفته شده است. بر این اساس هنگامی که گفته می‌شود:

«فطمتِ الامُ طفلها» و یا «فطمت الحبل» به این معناست که مادر، کودک خویش را از شیر برگرفت و یا ریسمان بریده شد.

علاّمه مجلسی در این مورد می‌گوید:

چه بسیار که اسم فاعل به مفهوم اسم مفعول می‌آید. برای نمونه: «سرٌّ کاتم» و «مکانٌ عامر» که به مفهوم مکتوم و معمور، یعنی پوشیده داشته شده و آباد شده، آمده است. همان‌گونه که در قرآن شریف نیز: فی عیشة راضیة» به معنای «فی عیشة مرضیة» آمده است.

و اینک برخی از روایات پیرامون این نام مقدّس:

پیروان او از آتش در امان داشته شده‌اند

ششمین امام نور از پدران گرانمایه‌اش و آنان از پیامبر گرامی آورده‌اند که فرمود:

ان جبرئیل قال له: ... سُمّیت فاطمة، فی الارض، [لانها] فطمت شیعتها من النار. (1)

فرشته وحی برای او پیام آورد که: این دخت گرانمایه در زمین، «فاطمه» نامگذاری شد، چرا که پیروان راستین او از آتش دوزخ در امان داشته شده‌‌اند.

خدا، او و پیروانش را از آتش در امان داشته است

هشتمین امام نور از پدران گرانقدرش و آنان از پیامبر آورده‌‌اند که فرمود:

یا فاطمة أتدرین لمَ سُمّیتِ فاطمة؟ فاطمه جان! می‌دانی چرا به این نام، نامگذاری شده‌ای؟

قال علی علیه‌السلام: لمَ سُمّیتِ؟ امیرمومنان پرسید: چرا؟

قال: لانها فطمت هی و شیعتها من النار.(2) فرمود: بدان دلیل که او و پیروان راستین‌اش از آتش دوزخ در امان داشته شده‌اند.

و نیز فرمود:

سمّیت فاطمة لان الله فطمها و ذریّتها من النار، من لقی الله منهم بالتوحید و الایمان بما جئت به(3)؛ او فاطمه نامیده شده چرا که خدای جهان‌آفرین او و هر کدام از نسل پاکش که خدای را با توحیدگرایی و ایمان به آنچه من آورده‌ام، دیدار کند، همه را، از آتش در امان داشته است.

و نیز از پیامبر آورده‌اند که فرمود:

انّما سمّیت ابنتی فاطمة، لان الله فطمها و ذرّیتها و محبّیها عن النار(4) ؛ دخترم فاطمه تنها بدین جهت به این نام مقدّس نامیده شد که خدا او و نسل پاک و دوستداران واقعی‌اش را از آتش دوزخ در امان داشت.

و نیز از پنجمین امام نور آورده‌اند که فرمود:

در روز رستاخیز فاطمه علیهاالسلام بر نزدیک در دوزخ می‌ایستد و نیایش‌گرانه رو به آسمان می‌گوید:

الهی و سیدی، سمّیتنی فاطمة، ... (5)

خدای من! سالار من! شما نام مرا فاطمه برگزیدی و به مهر خویش مرا و دوستداران نسل مرا از آتش در امان داشتی. بار خدایا! وعده تو حقّ است و تویی که در وعده‌هایت تخلّف نمی‌ورزی.

از جانب خدا ندا می‌رسد که:

هان ای فاطمه! درست گفتی، من تو را بدین نام نامگذاری کردم و تو و دوستداران تو و نسل تو را که ولایت تو و نسل تو را داشته باشند، همه را از آتش دوزخ در امان داشته‌ام. درست می‌گویی، وعده‌ام حقّ است و من در وعده‌های خویش تخلّف نمی‌ورزم ... .

او را از هر ناپسندی در امان داشت

از امام صادق علیه السلام روایت است که فرمود:

آیا می‌دانید مفهوم واژه «فاطمه» چیست؟

یکی از شاگردان آن حضرت می‌گوید، گفتم: سرورم شما بفرمایید چیست؟

فرمود: یعنی او از بدی‌ها و ناپسندی‌ها جدا شده است.

آنگاه فرمود: اگر امیرمومنان با او پیمان زندگی مشترک امضاء نمی‌کرد، از آدم گرفته تا روز رستاخیز، در کران تا کران زمین، همتا و همشأنی برای او پیدا نمی‌شد.

گفتنی است که این روایت را گروهی از دانشمندان و محدّثان اهل تسنّن از جمله: «ابن شیرویه دیلمی» از «امّ سلمه»، آن بانوی با شخصیّت آورده است که می‌گوید: «پیامبر فرمود: اگر خدا علی را نیافریده بود، برای «فاطمه» همشأنی نبود.»

این مطلب را خوارزمی در کتاب «مقتل الحسین» ، ترمذی در کتاب «مناقب»، مناوی در «کنوز الحقایق»

و قندوزی در «ینابیع المودّة» از «امّ سلمه» و از «عبّاس» عموی پیامبر روایت کرده‌اند.

برکت شناخت او

از ششمین امام نور آورده‌اند که:

دخت فرزانه پیامبر فاطمه علیها‌السلام، بدان دلیل به این نام مبارک نامیده شد که آفرینش از شناخت و معرفت او برگرفته شده است. (6)

و انّما سُمّیت فاطمه لأن الخلق فطموا عن معرفتها. (7)

امتیاز او بر دیگران

از پنجمین امام نور حضرت باقر علیه‌السلام آورده‌اند که فرمود:

آنگاه که فاطمه علیها‌السلام ولادت یافت، خداوند به فرشته‌ای وحی فرمود که نام «فاطمه» را بر زبان پیامبر جاری سازد. از این رو پیامبر گرامی به خواست خدا نام گرانمایه او را «فاطمه» نهاد. سپس خدا به آن بانوی با فضیلت فرمود: من به وسیله دانش و بینش، تو را از دیگر بندگان جدا ساخته و بر همه آنان برتری بخشیدم و تو را پاک و پاکیزه ساختم.

آنگاه امام باقر علیه‌السلام فرمود:

به خدای سوگند که خدا این بانوی گرانمایه را به وسیله دانش و بینش از دیگران ممتاز ساخت و از همان عالم «ذر» او را پاک و پاکیزه قرار داد.

-------------------

پی نوشت‌ها:

1- بحارالانوار، ج 43، ص 18.

2- بحارالانوار، ج 43، ص 14/ ذخائر العقبی، ص 26، چاپ قاهره / ینابیع المودة، ص 194 .

3- بحارالانوار، ج 43، ص 14.

4- ینابیع المودة، ص 397، چاپ استامبول/ نور الابصار، ص 41، چاپ مصر .

5- بحارالانوار، ج 43، ص 15 .

6- بحارالانوار، ج 43، ص 65 .

7- بحارالانوار، ج 43، ص 65 .



برچسب‌ها: نام فاطمه (س), حضرت زهرا(س), هیئت محبان اهل بیت(ع) فاروق, شهادت ,
ویژه شهادت حضرت فاطمه(س)
نویسنده عباد زارع در شنبه 22 / 1 / 1391 |

شهادت حضرت فاطمه(س)

در خانه ابرار

 

دستان خسته، امّا مهربان فاطمه(س) آسیاب را می گردانَد. خستگی، گرسنگی و ضعف، هر چند افزون از طاقت باشد، نمی تواند همّت بلند حبیبه خدا را بشکند. دانه های جو آرد می شود و غذایی ساده می گردد. امروز سوّمین روز متوالی است که همه اهل خانه روزه بوده اند و جز با گرسنگی، افطار نکرده اند. نور عشق به خدا از خانه تا آسمان راهی کشیده است. باز هم غذایِ افطارِ سوّمین روز، دستان نیازمندی را پر می کند. فرشته مقربّ الهی، جبرئیل(ع)، بر زمین فرود می آید. بال های تواضع بر این خانه عشق می افکند و می خواند: «آنها که به نذر خود وفا می کنند و از روزی که عذابش گسترده است می ترسند و غذای خود را که به آن نیازمندند، به مسکین و یتیم و اسیر می بخشند، خدایشان از شر آن روز نگه می دارد و می پذیردشان در حالی که غرق در شادی و سرورند».

 

میهمان گرسنگی

 

امشب نیز فاطمه(س) با همسر مهربانش شب را با گرسنگی سر می کنند. چون بسیاری از شب های دیگر، این بار گرسنه ای از پیامبر طعامی طلبیده بود و دستان همیشه بخشنده فاطمه(س) مانند همیشه دیگران را بر خود ترجیح داده و غذای شب را به میهمان بخشیده بود. خود و همسرش میهمان گرسنگی شده بودند و باز هم صبح، شمیم دلپذیر حضور جبرئیل(ع) و پیام الهی که «آنان که نیازمندان را بر خود مقدم شمرند، حال آن که خود نیازمندترند، اهل فلاح و رستگاری اند». و خلقت در شگفتِ این سؤال است که روح بلند آدمی تا کجاست که بتواند چنین به دنیا پشت کرده به سوی عمل خیر و رستگاری رو آورد؟

 

شیرینی آخرت

 

در خانه ای ساده و گِلی، امّا سرشار از نور، فاطمه(س) غرق در نور همیشگی اش، با لباسی ساده و با کودکی در آغوش مشغول آسیاب کردن است. خانه و اهلش از هرچه زیور دنیایی، خالی است و به زیورهای آخرتی آراسته. رسول خدا(ص)، پیام آور رحمت و محبّت، چشمان غرق اشکش را بر دردانه الهی اش دوخته، می فرماید: «دخترم، با تحمل سختی دنیا به سوی شیرینی آخرت بشتاب». امّا انگار فاطمه(س) دنیا را با همین دشواری هایش می پسندد. لب به شکر می گشاید و می گوید: «ای رسول خدا، خدا را بر نعمت هایش می ستایم و بر داده هایش سپاس می گوییم». خنده بر لب پیامبر(ص) می نشیند و زمین و آسمان سرشار از عطر حضور جبرئیل(ع) می شود و پیام خدا می رسد که «به زودی پروردگارت تو را عطا می کند و خشنود و راضی خواهی بود».

 

تسبیح حضرت فاطمه(س)

 

ای فاطمه، ای ریسمان رحمت خدا بر زمین، ای زلال رحمت خدا در عطش خداجوئی، این دستان خسته توست که بهانه تسبیح گفتن ماست. این تن رنجور توست که ذکری عظیم و شگرف از قلب پیامبر به امّت او هدیه می کند. از آن پس این تسبیحات فاطمه زهرا(س) است که بعد از هر نماز، پنجره ای می شود از دل تنگ حق جویان تا آسمان سعادت و مصداقی برای آیه «واذکروا اللّه ذکرا کثیرا؛ و خدا را بسیار یاد کنید».

 

موعود منتقم

 

آفتاب حضور تو امروز در مغرب دنیای ظلمانی غروب کرد و دنیا را تا انتهای بودنش در سوز مصیبت های حضور چندروزه ات گداخت؛ چنان که آفتاب هرروز با شرم طلوع می کند و با اشک به غروب می نشیند. در سوگ تو، تویی که سرچشمه محبّت و رحمت بودی، انتهای مظلومیت و ابتدای حیا و نجابت بودی، کدام کلام ما را تسلی خواهد داد و کدام مرهم، آرامِ زخم همیشگی دل ما خواهد بود؟

 

دریای عفاف

 

زن در جامعه اسلامی، سرچشمه بالندگی و افتخار است و این بالندگی و افتخار نصیب او نخواهد شد مگر به قدم نهادن در پرتو نور هدایت معصومین. و چه سرمشقی برتر و چه خورشیدی تابان تر از وجود مبارک فاطمه زهرا(س)، معلّم حیا و عفّت، استاد نجابت و تقوا، سرچشمه مهربانی و محبّت، معدن فداکاری و شجاعت. آن گونه عفیف و مهربان، آن گونه صبور و از خودگذشته که پس از دو روز گرسنگی خود و کودکانش در پاسخ سؤال همسر مهربانش علی(ع) که چرا از گرسنگی تان؛ خبرم نکردی، فرمود: «ای اباالحسن، من از خدایم شرم دارم که تو را به چیزی که قدرت آن را نداری تکلیف کنم». سلام و درود خدا بر آن یگانه وادی صبر و عفاف.

 

آغوش مهر خدا

 

یاس ها امروز بوی اشک می دهند. خورشید به خجلت می تابد و آسمان دل گرفته است. حوریان بهشت، صف در صف، در انتظار و ملایک مقرّب خدا گردآمده در منزل وحی اند. خانه پیامبر، منزلگاه عبودیت ناب الهی، اینک مهمانی به آسمان می فرستد. خدا آغوش مهر گشوده است و اندک دمی دیگر، روح بلند و نورانی فاطمه(س) تن رنجور و درد آلودش را ترک می گوید و مدینه را با همه ستم هایش، با همه ظلمتش و با همه سیاهی اش تنها می گذارد. و علی می ماند و تنهائی؛ علی می ماند و غریبی؛ علی می ماند و مظلومیت؛ با کودکانی به غایت پژمرده، تا یکایک چراغی شوند در راه. سلام و درود خدا بر آنان که آسمانی اند و از تبار نور.

 

پنجره ای به آسمان معرفت

 

امروز که وجود ملکوتی فاطمه(س) به آغوش گشاده بهشت خدا لبیک می گوید، امروز که علی(ع) یک دنیا مظلومیت را با تنهایی جانسوزش در می آمیزد، امروز که زینب(س) استواری و ایستادگی را می آغازد و حسن و حسین(ع) غریبی و مظلومیت را می چشند، جای آن دارد که دل ما هم تکانی بخورد. پنجره ای باز شود از درون دل ما تا آسمان معرفت آل عبا. باید جاری اشک، سیاهی دلمان را بشوید. باید دلمان طوفانی شود و موجش حصارهای دنیائی را در هم بکوبد. باید این دل بشکند و بشکافد تا نور ایمان اهلبیت به درونش بتابد، تا فردا به ندای یاری خواه فرزند زهرا لبیک گوید. ان شاءالله.



برچسب‌ها: شهادت حضرت فاطمه(س), اهل بیت(ع), فاروق,
پیامک های اربعین
نویسنده عباد زارع در چهار شنبه 19 / 10 / 1390 |

امشب شب اربعیـن مصـباح هــداست

 

دل یاد حسین بن علی شیر خداست

پروانه به گرد شمع حق پر زد و سوخت

 

امشب شب یاد عشقیاء و شهداست

********

بسوز ای دل که امروز اربعین است

 

عــزای پـــور ختم المرسلین است

 

قــیــــام کـــربـــلایــــش تـا قیامت

 

سراسر درس، بهر مسلمین است

 

********

 

به یــاد کــربلا دل‏ها غمین است

 

دلا خون گریه کن چون اربعین است

 

بــاز دگر بـاره رســیــد اربـعـیــن

 

جوش زند خـون حـسـیـن از زمیــن

 

********

 

شـد چـهـلـم روز عــزای حـسـیــن

 

جــان جــهــان بـــاد فدای حـسین

 

********

 

 

اربـعیـــن آمـــد و اشگــم ز بـصـر می‏آید

 

گوییا زینب محزون ز سفر می‏آید

 

باز در کرب و بلا شیون و شینی برپاست

 

کــز اسیران ره شام خبر می‏آید

(صامت بروجردی)

 

********

باز دلم خون شد و چشمم گریست

 

آنکه درین روز چون من نیست کیست؟

 

بـــاز دگــــــر بــــاره رسیـــد اربعین

 

جــوش زنـــد خـــون حـسـیــن از زمین

 

غــــرق تــلاطــــم شده بحر محیط

 

یک ســـره درد اســت بـســـاط بَسیط

 

شــــد چهــلـــم روز عزای حسین

 

جــــان جهـــــان بــــاد فـــدای حسین

 

 

امام هادی (ع)
نویسنده عباد زارع در جمعه 7 / 10 / 1390 |

حضرت امام علي انقي الهادي (ع)
تولد امام دهم شيعيان حضرت امام علی  النقی  (ع ) را نيمه ذيحجه سال 212
هجری قمری  نوشته اند . پدر آن حضرت ، امام محمد تقی جوادالائمه (ع ) و مادرش
سمانه از زنان درست کردار پاکدامنی بود که دست قدرت الهی او را برای تربيت
مقام ولايت و امامت مأمور کرده بود ، و چه نيکو وظيفه مادری را به انجام
رسانيد و بدين مأموريت خدايی قيام کرد . نام آن حضرت - علی - کنيه آن امام
همام " ابوالحسن " و لقبهای مشهور آن حضرت " هادي " و " نقي " بود . حضرت
امام هادی (ع ) پس از پدر بزرگوارش در سن 8 سالگی به مقام امامت رسيد و
دوران امامتش 33 سال بود . در اين مدت حضرت علی النقی (ع ) برای نشر احکام
اسلام و آموزش و پرورش و شناساندن مکتب و مذهب جعفری و تربيت شاگردان و
اصحاب گرانقدر گامهای بلند برداشت .
نه تنها تعليم و تعلم و نگاهبانی فرهنگ اسلامی را امام دهم (ع ) در مدينه
عهده دار بود ، و لحظه ای  از آگاهانيدن مردم و آشنا کردن آنها به حقايق مذهبی 
نمي آسود ، بلکه در امر به معروف و نهی از منکر و مبارزه پنهان و آشکار با
خليفه ستمگر وقت - يعنی  متوکل عباسی - آنی آسايش نداشت . به همين جهت بود
که عبدالله بن عمر والی مدينه بنا بر دشمنی ديرينه و بدخواهی درونی ، به متوکل
خليفه زمان خود نامه ای  خصومت آميز نوشت ، و به آن امام بزرگوار تهمتها زد ، و
نسبتهای ناروا داد و آن حضرت را مرکز فتنه انگيزی و حتی ستمکاری وانمود کرد و
در حقيقت آنچه در شأن خودش و خليفه زمانش بود به آن امام معصوم (ع ) منسوب
نمود ، و اين همه به جهت آن بود که جاذبه امامت و ولايت و علم و فضيلتش
مردم را از اطراف جهان اسلام به مدينه مي کشانيد و اين کوته نظران دون همت که
طالب رياست ظاهری و حکومت مادی دنيای فريبنده بودند ، نمي توانستند فروغ
معنويت امام را ببينند . و نيز " مورخان و محدثان نوشته اند که امام جماعت
حرمين ( = مکه و مدينه ) از سوی دستگاه خلافت ، به متوکل عباسی نوشت : اگر
تو را به مکه و مدينه حاجتی است ، علی بن محمد ( هادی ) را از اين ديار بيرون
بر ، که بيشتر اين ناحيه را مظيع و منقاد خود گردانيده است " .
اين نامه و نامه حاکم مدينه نشان دهنده نفوذ معنوی امام هادی (ع ) در
سنگر مبارزه عليه دستگاه جبار عباسی است .
از زمان حضرت امام محمد باقر (ع ) و امام جعفر صادق (ع ) و حوزه چهار
هزار نفری آن دوران پربار ، شاگردانی در قلمرو اسلامی تربيت شدند که هر يک
مشعلدار فقه جعفری و دانشهای  زمان بودند ، و بدين سان پايه های دانشگاه جعفری و
موضع فرهنگ اسلامی ، نسل به نسل نگهبانی شد و امامان شيعه ، از دوره حضرت رضا
(ع ) به بعد ، از جهت نشر معارف جعفری آسوده خاطر بودند ، و اگر اين فرصت
مغتنم در زمان امام جعفر صادق (ع ) پيش نيامده بود ، معلوم نبود سرنوشت اين
معارف مذهبی به کجا مي رسيد ؟ به خصوص که از دوره زندانی شدن حضرت موسی بن
جعفر (ع ) به بعد ديگر چنين فرصتهای وسيعی برای تعليم و نشر برای امامان
بزرگوار ما - که در برابر دستگاه عباسی دچار محدوديت بودند و تحت نظر حاکمان
ستمکار - چنان که بايد و شايد پيش نيامد .
با اين همه ، دوستداران اين مکتب و ياوران و هواخواهان ائمه طاهرين - در
اين سالها به هر وسيله ممکن ، برای رفع اشکالات و حل مسائل دينی خود ، و گرفتن
دستور عمل و اقدام - برای فشرده تر کردن صف مبارزه و پيشرفت مقصود و در هم
شکستن قدرت ظاهری  خلافت به حضور امامان والاقدر مي رسيدند و از سرچشمه دانش
و بينش آنها ، بهره مند مي شدند و اين دستگاه ستمگر حاکم و کارگزارانش بودند
که از موضع فرهنگی و انقلابی امام پيوسته هراس داشتند و نامه حاکم مدينه و
مانند آن ، نشان دهنده اين هراس هميشگی آنها بود . دستگاه حاکم ، کم کم متوجه
شده بود که حرمين ( مکه و مدينه ) ممکن است به فرمانبری از امام (ع ) درآيند
و سر از اطاعت خليفه وقت درآورند . بدين جهت پيک در پيک و نامه در پی 
نامه نوشتند ، تا متوکل عباسی دستور داد امام هادی (ع ) را از مدينه به سامرا
- که مرکز حکومت وقت بود - انتقال دهند . متوکل امر کرد حاجب مخصوص وی 
حضرت هادی (ع ) را در نزد خود زندانی کند و سپس آن حضرت را در محله عسکر
سالها نگاه دارد تا همواره زندگی امام ، تحت نظر دستگاه خلافت باشد .
برخی  از بزرگان مدت اين زندانی و تحت نظر بودن را - بيست سال -
نوشته اند . پس از آنکه حضرت هادی (ع ) به امر متوکل و به همراه يحيی بن
هرثمه که مأمور بردن حضرت از مدينه بود ، به سامرا وارد شد ، والی بغداد
اسحاق بن ابراهيم طاهری از آمدن امام (ع ) به بغداد با خبر شد ، و به يحيی بن
هرثمه گفت : ای مرد ، اين امام هادی فرزند پيغمبر خدا (ص ) مي باشد و مي دانی 
متوکل نسبت به او توجهی ندارد اگر او را کشت ، پيغمبر (ص ) در روز قيامت
از تو بازخواست مي کند . يحيی گفت : به خدا سوگند متوکل نظر بدی نسبت به او
ندارد . نيز در سامرا ، متوکل کارگزاری ترک داشت به نام وصيف ترکی . او نيز
به يحيی سفارش کرد در حق امام مدارا و مرحمت کند . همين وصيف خبر ورود حضرت
هادی را به متوکل داد . از شنيدن ورود امام (ع ) متوکل به خود لرزيد و هراسی 
ناشناخته بر دلش چنگ زد . از اين مطالب که از قول يحيی بن هرثمه مأمور جلب
امام هادی (ع ) نقل شده است درجه عظمت و نفوذ معنوی امام در متوکل و مردان
درباری به خوبی آشکار مي گردد ، و نيز اين مطالب دليل است بر هراسی که دستگاه
ستمگر بغداد و سامرا از موقعيت امام و موضع خاص او در بين هواخواهان و شيعيان
آن حضرت داشته است . باری ، پس از ورود به خانه ای که قبلا در نظر گرفته شده
بود ، متوکل از يحيی پرسيد : علی بن محمد چگونه در مدينه مي زيست ؟ يحيی گفت :
جز حسن سيرت و سلامت نفس و طريقه ورع و پرهيزگاری و بي اعتنايی به دنيا و
مراقبت بر مسجد و نماز و روزه از او چيزی نديدم ، و چون خانه اش را - چنانکه
دستور داده بودی - بازرسی  کردم ، جز قرآن مجيد و کتابهای علمی چيزی نيافتم .
متوکل از شنيدن اين خبر خوشحال شد ، و احساس آرامش کرد .
با آنکه متوکل از دشمنان سرسخت آل علی (ع ) بود و بنا به دستور او بر
قبر منور حضرت سيدالشهداء (ع ) آب بستند و زيارت کنندگان آن مرقد مطهر را
از زيارت مانع شدند ، و دشمنی يزيد و يزيديان را نسبت به خاندان رسول اکرم
(ص ) تازه گردانيدند ، با اين همه در برابر شکوه و هيبت حضرت هادی (ع )
هميشه بيمناک و خاشع بود .
مورخان نوشته اند : مادر متوکل نسبت به مقام امام علی النقی (ع ) اعتقادی 
به سزا داشت . روزی متوکل مريض شد و جراحتی پيدا کرد که اطباء از علاجش
درماندند . مادر متوکل نذر کرد اگر خليفه شفا يابد مال فراوانی خدمت حضرت
هادی (ع ) هديه فرستد . در اين ميان به فتح بن خاقان که از نزديکان متوکل بود
گفت : يک نفر را بفرست که از علی بن محمد درمان بخواهد شايد بهبودی يابد .
وی کسی را خدمت آن حضرت فرستاد امام هادی فرمود : فلان دارو را بر جراحت او
بگذاريد به اذن خدا بهبودی  حاصل مي شود . چنين کردند ، آن جراحت بهبودی يافت .
مادر متوکل هزار دينار در يک کيسه چرمی سر به مهر خدمت امام هادی (ع )
فرستاد . اتفاقا چند روزی از اين ماجرا نگذشته بود که يکی از بدخواهان به
متوکل خبر داد دينار فراوانی  در منزل علی بن محمد النقی ديده شده است . متوکل
سعيد حاجب را به خانه آن حضرت فرستاد . آن مرد از بالای بام با نردبان به
خانه امام رفت . وقتی امام متوجه شد ، فرمود همان جا باش چراغ بياورند تا
آسيبی به تو نرسد . چراغی افروختند . آن مرد گويد : ديدم حضرت هادی به نماز
شب مشغول است و بر روی سجاده نشسته . امام فرمود : خانه در اختيار توست .
آن مرد خانه را تفتيش کرد . چيزی جز آن کيسه ای که مادر متوکل به خانه امام
فرستاده بود و کيسه ديگری  سر به مهر در خانه وی نيافت ، که مهر مادر خليفه بر
آن بود . امام فرمود : زير حصير شمشيری است آن را با اين دو کيسه بردار و به
نزد متوکل بر . اين کار ، متوکل و بدخواهان را سخت شرمنده کرد .
امام که به دنيا و مال دنيا اعتنايی نداشت پيوسته با لباس پشمينه و کلاه
پشمی روی حصيری که زير آن شن بود مانند جد بزرگوارش علی (ع ) زندگی مي کرد و
آنچه داشت در راه خدا انفاق مي فرمود .
با اين همه ، متوکل هميشه از اينکه مبادا حضرت هادی (ع ) بر وی خروج کند
و خلافت و رياست ظاهری  بر وی به سر آيد بيمناک بود . بدخواهان و سخن چينان
نيز در اين امر نقشی  داشتند . روزی به متوکل خبر دادند که : " حضرت علی بن
محمد در خانه خود اسلحه و اموال بسيار جمع کرده و کاغذهای زياد است که شيعيان
او ، از اهل قم ، برای او فرستاده اند " .
متوکل از اين خبر وحشت کرد و به سعيد حاجب که از نزديکان او بود دستور
داد تا بي خبر وارد خانه امام شود و به تفتيش بپردازد . اين قبيل مراقبتها
پيوسته - در مدت 20سال که حضرت هادی (ع ) در سامره بودند - وجود داشت .
و نيز نوشته اند : " متوکل عباسی سپاه خود را که نود هزار تن بودند از
اتراک و در سامرا اقامت داشتند امر کرد که هر کدام توبره اسب خود را از گل
سرخ پر کنند ، و در ميان بيابان وسيعی ، در موضعی روی هم بريزند . ايشان چنين
کردند . و آن همه به منزله کوهی بزرگ شد . اسم آن را تل " مخالي " نهادند
آنگاه خليفه بر آن تل بالا رفت و حضرت امام علی النقی ( عليه السلام ) را نيز
به آنجا طلبيد و گفت : شما را اينجا خواستم تا مشاهده کنيد سپاهيان من را . و
از پيش امر کرده بود که لشکريان با آرايشهای نظامی و اسلحه تمام و کمال حاضر
شوند ، و غرض او آن بود که شوکت و اقتدار خود را بنماياند ، تا مبادا آن
حضرت يا يکی از اهل بيت او اراده خروج بر او نمايند " .
در اين مدت 20سال زندگی امام هادی (ع ) در سامرا ، به صورتهای مختلف
کارگزاران حکومت عباسی  ، مستقيم و غير مستقيم ، چشم مراقبت بر حوادث زندگی 
امام و رفت و آمدهايی  که در اقامتگاه امام (ع ) مي شد ، داشتند از جمله :
" حضور جماعتی از بنی  عباس ، به هنگام فوت فرزند امام دهم ، حضرت سيد محمد
- که حرم مطهر وی  در نزديکی سامرا ( بلد ) معروف و مزار است - ياد شده است .
اين نکته نيز مي رساند که افرادی از بستگان و مأموران خلافت ، همواره به منزل
امام سر مي زده اند . "


اصحاب و ياران امام دهم(ع)


در ميان اصحاب امام دهم ، برمي خوريم به چهره هايی  چون " علی بن جعفر
ميناوي " که متوکل او را به زندان انداخت و مي خواست بکشد . ديگر اديب
معروف ، ابن سکيت که متوکل او را شهيد کرد . و علت آن را چنين نوشته اند
که دو فرزند متوکل خليفه عباسی در نزد ابن سکيت درس مي خواندند . متوکل از
طريق فرزندان خود کم کم ، متوجه شد که ابن سکيت از هواخواهان علی (ع ) و آل
علی (ع ) است . متوکل که از دشمنان سرسخت آل علی (ع ) بود روزی ابن سکيت
را به حضور خود خواست و از وی پرسيد :
آيا فرزندان من شرف و فضيلت بيشتر دارند يا حسن و حسين فرزندان علی 
(ع ) ؟
ابن سکيت که از شيعيان و دوستداران باوفای خاندان علوی بود ، بدون ترس
و ملاحظه جواب داد :
فرزندان تو نسبت به امام حسن (ع ) و امام حسين (ع ) که دو نوگل باغ
بهشت و دو سيد جنت ابدی الهي اند قابل قياس و نسبت نيستند . فرزندان تو کجا
و آن دو نور چشم ديده مصطفی کجا ؟
آنها را با قنبر غلام حضرت (ع ) هم نمي توان سنجيد .
متوکل از اين پاسخ گستاخانه سخت برآشفت . در همان دم دستور داد زبان
ابن سکيت را از پشت سر درآوردند و بدين صورت آن شيعی خالص و يار راستين
امام دهم (ع ) را شهيد کرد .
ديگر از ياران حضرت هادی (ع ) حضرت عبدالعظيم حسنی است . بنا بر آنچه
محدث قمی در منتهی الآمال آورده است : " نسب شريفش به چهار واسطه به حضرت
امام حسن مجتبی عليه السلام منتهی مي شود ... " از اکابر محدثين و اعاظم علماء و
زاهدان و عابدان روزگار خود بوده است و از اصحاب و ياران حضرت جواد (ع ) و
حضرت امام هادی  (ع ) بود . صاحب بن عباد رساله ای مختصر در شرح حال آن جناب
نوشته .
نوشته اند : " حضرت عبدالعظيم از خليفه زمان خويش هراسيد و در شهرها به
عنوان قاصد و پيک گردش مي کرد تا به ری آمد و در خانه مردی از شيعيان مخفی 
شد ... " .
" حضرت عبدالعظيم ، اعتقاد راسخی به اصل امامت داشت . چنين استنباط
مي شود که ترس اين عالم محدث زاهد از قدرت زمان ، به خاطر زاهد بودن و حديث
گفتن وی نبوده است ، بلکه به علت فرهنگ سياسی او بوده است . او نيز مانند
ديگر داعيان بزرگ و مجاهد حق و عدالت ، برای نشر فرهنگ سياسی صحيح و تصحيح
اصول رهبری در اجتماع اسلامی  مي کوشيده است ، و چه بسا از ناحيه امام ، به نوعی 
برای اين کار مأموريت داشته است . زيرا که نمي شود کسی با اين قدر و منزلت
و ديانت و تقوا ، کسی که حتی عقايد خود را بر امام عرضه مي کند تا از درست
بودن آن عقايد ، اطمينان حاصل کند - به طوری که حديث آن معروف است - اعمال
او ، به ويژه اعمال اجتماعی  و موضعی او ، بر خلاف نظر و رضای امام باشد . حال
چه به اين رضايت تصريح شده باشد ، يا خود حضرت عبدالعظيم با فرهنگ دينی و
فقه سياسی بدان رسيده باشد " .

صورت و سيرت حضرت امام هادي (ع)
حضرت امام دهم (ع ) دارای قامتی نه بلند و نه کوتاه بود . گونه هايش
اندکی برآمده و سرخ و سفيد بود . چشمانش فراخ و ابروانش گشاده بود . امام
هادی (ع ) بذل و بخشش بسيار مي کرد . امام آن چنان شکوه و هيبتی داشت که
وقتی بر متوکل خليفه جبار عباسی وارد مي شد او و درباريانش بي درنگ به پاس
خاطر وی و احترامش برمي خاستند .
خلفايی که در زمان امام (ع ) بودند : معتصم ، واثق ، متوکل ، منتصر ،
مستعين ، معتز ، همه به جهت شيفتگی نسبت به قدرت ظاهری و دنيای فريبنده با
خاندان علوی و امام همام حضرت هادی دشمنی ديرينه داشتند و کم و بيش دشمنی 
خود را ظاهر مي کردند ولی همه ، به خصال پسنديده و مراتب زهد و دانش امام
اقرار داشتند ، و اين فضيلتها و قدرتهای علمی و تسلط وی را بر مسائل فقهی و
اسلامی به تجربه ، آزموده و مانند نياکان بزرگوارش (ع ) در مجالس مناظره و
احتجاج ، وسعت دانش وی را ديده بودند . شبها اوقات امام (ع ) پيوسته به
نماز و طاعت و تلاوت قرآن و راز و نياز با معبود مي گذشت . لباس وی جبه ای 
بود خشن که بر تن مي پوشيد و زير پای خود حصيری پهن مي کرد . هر غمگينی که بر
وی نظر مي کرد شاد مي شد . همه او را دوست داشتند . هميشه بر لبانش تبسم بود ،
با اين حال هيبتش در دلهای مردم بسيار بود .


شهادت اما هادي (ع)

امام دهم ، حضرت هادی (ع ) در سال 254هجری  به وسيله زهر به شهادت
رسيد . در سامرا در خانه ای  که تنها فقط فرزندش امام حسن عسکری بر بالين او
بود . معتمد عباسی امام دهم را مسموم کرد . از اين سال امام حسن عسکری پيشوای 
حق شد و بار تعهد امامت را بر دوش گرفت . و در همان خانه ای که در آن بيست
سال زندانی و تحت نظر بود ، سرانجام به خاک سپرده شد .


زن و فرزندان امام هادي (ع)

حضرت هادی (ع ) يک زن به نام سوسن يا سليل و پنج فرزند داشته است .
1 - ابومحمد حسن عليه السلام ( امام عسکری (ع ) يازدهمين اختر تابناک
ولايت و امامت است ) .
2 - حسين .
3 - سيد محمد که يک سال قبل از پدر بزرگوارش فوت کرد ، جوانی بود
آراسته و پرهيزگار که بسياری  گمان مي کردند مقام ولايت به وی منتقل خواهد شد .
قبر مطهرش که مزار شيعيان است در نزديکی سامرا مي باشد .
4 - جعفر .
5 - عايشه ، يا به نقل شادروان شيخ عباس قمي " عليه " .

 



برچسب‌ها: امام هادی, زندگینامه, اهل بیت, ,
حضرت امام محمد تقي جواد الائمه(ع)
نویسنده عباد زارع در جمعه 7 / 10 / 1390 |

حضرت امام محمد تقي جواد الائمه(ع)

امام نهم شيعيان حضرت جواد (ع ) در سال 195هجری در مدينه ولادت يافت .
نام نامي اش محمد معروف به جواد و تقی است .
القاب ديگری مانند : رضی و متقی نيز داشته ، ولی تقی از همه معروفتر
مي باشد .
مادر گرامي اش سبيکه يا خيزران است که اين دو نام در تاريخ زندگی آن
حضرت ثبت است .
امام محمد تقی (ع ) هنگام وفات پدر 8 ساله بود .
پس از شهادت جانگداز حضرت رضا عليه السلام در اواخر ماه صفر سال 203ه
مقام امامت به فرزند ارجمندش حضرت جوادالأئمه (ع ) انتقال يافت .
مأمون خليفه عباسی که همچون ساير خلفای  بنی عباس از پيشرفت معنوی و
نفوذ باطنی امامان معصوم و گسترش فضايل آنها در بين مردم هراس داشت ، سعی 
کرد ابن الرضا را تحت مراقبت خاص خويش قرار دهد .
" از اينجا بود که مأمون نخستين کاری که کرد ، دختر خويش ام الفضل را به
ازدواج حضرت امام جواد (ع ) درآورد ، تا مراقبی  دايمی و از درون خانه ، بر
امام گمارده باشد . رنجهای دايمی که امام جواد (ع ) از ناحيه اين مأمور خانگی 
برده است ، در تاريخ معروف است " .
از روشهايی که مأمون در مورد حضرت رضا (ع ) به کار مي بست ، تشکيل
مجالس بحث و مناظره بود . مأمون و بعد معتصم عباسی مي خواستند از اين راه -
به گمان باطل خود - امام (ع ) را در تنگنا قرار دهند . در مورد فرزندش حضرت
جواد (ع ) نيز چنين روشی را به کار بستند . به خصوص که در آغاز امامت هنوز
سنی از عمر امام جواد (ع ) نگذشته بود . مأمون نمي دانست که مقام ولايت و
امامت که موهبتی است الهی ، بستگی به کمی  و زيادی سالهای عمر ندارد .
باری ، حضرت جواد (ع ) با عمر کوتاه خود که همچون نوگل بهاران زودگذر
بود ، و در دوره ای که فرقه های مختلف اسلامی و غير اسلامی  در ميدان رشد و نمو يافته
بودند و دانشمندان بزرگی در اين دوران ، زندگی مي کردند و علوم و فنون ساير
ملتها پيشرفت نموده و کتابهای زيادی به زبان عربی ترجمه و در دسترس قرار
گرفته بود ، با کمی سن وارد بحثهای علمی گرديد و با سرمايه خدايی امامت که از
سرچشمه ولايت مطلقه و الهام ربانی مايه گرفته بود ، احکام اسلامی را مانند پدران
و اجداد بزرگوارش گسترش داد و به تعليم و ارشاد پرداخت و به مسائل بسياری 
پاسخ گفت . برای نمونه ، يکی از مناظره های  ( = احتجاجات ) حضرت امام محمد
تقی (ع ) را در زير نقل مي کنيم :
" عياشی در تفسير خود از ذرقان که همنشين و دوست احمد بن ابی دؤاد بود ،
نقل مي کند که ذرقان گفت : روزی دوستش ( ابن ابی دؤاد ) از دربار معتصم عباسی 
برگشت و بسيار گرفته و پريشان حال به نظر رسيد . گفتم : چه شده است که امروز
اين چنين ناراحتی ؟ گفت : در حضور خليفه و ابوجعفر فرزند علی بن موسی الرضا
جريانی پيش آمد که مايه شرمساری و خواری ما گرديد . گفتم : چگونه ؟ گفت :
سارقی را به حضور خليفه آورده بودند که سرقتش آشکار و دزد اقرار به دزدی کرده
بود . خليفه طريقه اجرای حد و قصاص را پرسيد . عده ای از فقها حاضر بودند ،
خليفه دستور داد بقيه فقيهان را نيز حاضر کردند ، و محمد بن علی الرضا را هم
خواست .
خليفه از ما پرسيد :
حد اسلامی چگونه بايد جاری شود ؟
من گفتم : از مچ دست بايد قطع گردد .
خليفه گفت : به چه دليل ؟
گفتم : به دليل آنکه دست شامل انگشتان و کف دست تا مچ دست است ، و
در قرآن کريم در آيه تيمم آمده است : فامسحوا بوجوهکم و ايديکم . بسياری از
فقيهان حاضر در جلسه گفته مرا تصديق کردند .
يک دسته از علماء گفتند : بايد دست را از مرفق بريد .
خليفه پرسيد : به چه دليل ؟
گفتند : به دليل آيه وضو که در قرآن کريم آمده است : ... و ايديکم الی 
المرافق . و اين آيه نشان مي دهد که دست دزد را بايد از مرفق بريد .
دسته ديگر گفتند : دست را از شانه بايد بريد چون دست شامل تمام اين
اجزاء مي شود .
و چون بحث و اختلاف پيش آمد ، خليفه روی  به حضرت ابوجعفر محمد بن علی 
کرد و گفت :
يا اباجعفر ، شما در اين مسأله چه مي گوييد ؟
آن حضرت فرمود : علمای شما در اين باره سخن گفتند . من را از بيان مطلب
معذور بدار .
خليفه گفت : به خدا سوگند که شما هم بايد نظر خود را بيان کنيد .
حضرت جواد فرمود : اکنون که من را سوگند مي دهی  پاسخ آن را مي گويم . اين
مطالبی که علمای اهل سنت درباره حد دزدی بيان کردند خطاست . حد صحيح اسلامی 
آن است که بايد انگشتان دست را غير از انگشت ابهام قطع کرد .
خليفه پرسيد : چرا ؟
امام (ع ) فرمود : زيرا رسول الله (ص ) فرموده است سجود بايد بر هفت
عضو از بدن انجام شود : پيشانی ، دو کف دست ، دو سر زانو ، دو انگشت ابهام
پا ، و اگر دست را از شانه يا مرفق يا مچ قطع کنند برای سجده حق تعالی محلی 
باقی نمي ماند ، و در قرآن کريم آمده است " و ان المساجد لله ... " سجده گاه ها
از آن خداست ، پس کسی نبايد آنها را ببرد .
معتصم از اين حکم الهی و منطقی بسيار مسرور شد ، و آن را تصديق کرد و امر
نمود انگشتان دزد را برابر حکم حضرت جواد (ع ) قطع کردند .
ذرقان مي گويد : ابن ابی دؤاد سخت پريشان شده بود ، که چرا نظر او در محضر
خليفه رد شده است . سه روز پس از اين جريان نزد معتصم رفت و گفت :
يا اميرالمؤمنين ، آمده ام تو را نصيحتی کنم و اين نصحيت را به شکرانه
محبتی که نسبت به ما داری  مي گويم . معتصم گفت : بگو .
ابن ابی دؤاد گفت : وقتی مجلسی از فقها و علما تشکيل مي دهی تا يک مسأله
يا مسائلی را در آنجا مطرح کنی ، همه بزرگان کشوری  و لشکری حاضر هستند ، حتی 
خادمان و دربانان و پاسبانان شاهد آن مجلس و گفتگوهايی  که در حضور تو مي شود
هستند ، و چون مي بينند که رأی علمای بزرگ تو در برابر رأی محمد بن علی الجواد
ارزشی ندارد ، کم کم مردم به آن حضرت توجه مي کنند و خلافت از خاندان تو به
خانواده آل علی منتقل مي گردد ، و پايه های قدرت و شوکت تو متزلزل مي گردد .
اين بدگويی و اندرز غرض آلود در وجود معتصم کار کرد و از آن روز در صدد
برآمد اين مشعل نورانی و اين سرچشمه دانش و فضيلت را خاموش سازد .
اين روش را - قبل از معتصم - مأمون نيز در مورد حضرت جوادالأئمه (ع )
به کار مي برد ، چنانکه در آغاز امامت امام نهم ، مأمون دوباره دست به تشکيل
مجالس مناظره زد و از جمله از يحيی بن اکثم که قاضی بزرگ دربار وی بود ،
خواست تا از امام (ع ) پرسشهايی کند ، شايد بتواند از اين راه به موقعيت
امام (ع ) ضربتی وارد کند . اما نشد ، و اما از همه اين مناظرات سربلند
درآمد .
روزی از آنجا که " يحيی بن اکثم " به اشاره مأمون مي خواست پرسشهای خود
را مطرح سازد مأمون نيز موافقت کرد ، و امام جواد (ع ) و همه بزرگان و
دانشمندان را در مجلس حاضر کرد . مأمون نسبت به حضرت امام محمد تقی (ع )
احترام بسيار کرد و آنگاه از يحيی خواست آنچه مي خواهد بپرسد . يحيی که پيرمردی 
سالمند بود ، پس از اجازه مأمون و حضرت جواد (ع ) گفت : اجازه مي فرمايی 
مسأله ای از فقه بپرسم ؟ حضرت جواد فرمود :
آنچه دلت مي خواهد بپرس .
يحيی بن اکثم پرسيد : اگر کسی در حال احرام قتل صيد کرد چه بايد بکند ؟
حضرت جواد (ع ) فرمود : آيا قاتل صيد محل بوده يا محرم ؟ عالم بوده يا
جاهل ؟ به عمد صيد کرده يا خطا ؟ محرم آزاد بوده يا بنده ؟ صغير بوده يا کبير ؟
اول قتل او بوده يا صياد بوده و کارش صيد بوده ؟ آيا حيوانی را که کشته است
صيد تمام بوده يا بچه صيد ؟ آيا در اين قتل پشيمان شده يا نه ؟ آيا اين عمل در
شب بوده يا روز ؟ احرام محرم برای عمره بوده يا احرام حج ؟
يحيی دچار حيرت عجيبی شد . نمي دانست چگونه جواب گويد . سر به زير
انداخت و عرق خجالت بر سر و رويش نشست . درباريان به يکديگر نگاه مي کردند .
مأمون نيز که سخت آشفته حال شده بود در ميان سکوتی  که بر مجلس حکمفرما بود ،
روی به بنی  عباس و اطرافيان کرد و گفت :
- ديديد و ابوجعفر محمد بن علی الرضا را شناختيد ؟
سپس بحث را تغيير داد تا از حيرت حاضران بکاهد .
باری ، موقعيت امام جواد (ع ) پس از اين مناظرات بيشتر استوار شد .
امام جواد (ع ) در مدت 17سال دوران امامت به نشر و تعليم حقايق اسلام
پرداخت ، و شاگردان و اصحاب برجسته ای داشت که : هر يک خود قله ای بودند از
قله های فرهنگ و معارف اسلامی مانند :
ابن ابی عمير بغدادی ، ابوجعفر محمد بن سنان زاهری ، احمد بن ابی نصر
بزنطی کوفی ، ابوتمام حبيب اوس طائی - شاعر شيعی  مشهور - ابوالحسن علی بن
مهزيار اهوازی و فضل بن شاذان نيشابوری که در قرن سوم هجری مي زيسته اند .
اينان نيز ( همچنانکه امام بزرگوارشان هميشه تحت نظر بود ) هر کدام به
گونه ای مورد تعقيب و گرفتاری بودند . فضل بن شاذان را از نيشابور بيرون
کردند . عبدالله بن طاهر چنين کرد و سپس کتب او را تفتيش کرد و چون مطالب
آن کتابها را - درباره توحيد و ... - به او گفتند قانع نشد و گفت مي خواهم
عقيده سياسی او را نيز بدانم .
ابوتمام شاعر نيز از اين امر بي بهره نبود ، اميرانی که خود اهل شعر و
ادب بودند حاضر نبودند شعر او را - که بهترين شاعر آن روزگار بود ، چنانکه در
تاريخ ادبيات عرب و اسلام معروف است - بشنوند و نسخه از آن داشته باشند .
اگر کسی شعر او را برای آنان ، بدون اطلاع قبلی  ، مي نوشت و آنان از شعر لذت
مي بردند و آن را مي پسنديدند ، همين که آگاه مي شدند که از ابوتمام است يعنی 
شاعر شيعی معتقد به امام جواد (ع ) و مروج آن مرام ، دستور مي دادند که آن
نوشته را پاره کنند . ابن ابی عمير - عالم ثقه مورد اعتماد بزرگ - نيز در
زمان هارون و مأمون ، محنتهای بسيار ديد ، او را سالها زندانی کردند ،
تازيانه ها زدند . کتابهای او را که مأخذ عمده علم دين بود ، گرفتند و باعث
تلف شدن آن شدند و ... بدين سان دستگاه جبار عباسی  با هواخواهان علم و فضيلت
رفتار مي کرد و چه ظالمانه !


شهادت حضرت جواد(ع)
اين نوگل باغ ولايت و عصمت گرچه کوتاه عمر بود ولی رنگ و بويش مشام
جانها را بهره مند ساخت . آثار فکری و رواياتی  که از آن حضرت نقل شده و
مسائلی را که آن امام پاسخ گفته و کلماتی  که از آن حضرت بر جای مانده ، تا
ابد زينت بخش صفحات تاريخ اسلام است . دوران عمر آن امام بزرگوار 25سال و
دوره امامتش 17سال بوده است .
معتصم عباسی از حضرت جواد (ع ) دعوت کرد که از مدينه به بغداد بيايد .
امام جواد در ماه محرم سال 220هجری به بغداد وارد شد . معتصم که عموی ام الفضل
زوجه حضرت جواد بود ، با جعفر پسر مأمون و ام الفضل بر قتل آن حضرت همداستان
شدند .
علت اين امر - همچنان که اشاره کرديم - اين انديشه شوم بود که مبادا
خلافت از بنی عباس به علويان منتقل شود . از اين جهت ، درصدد تحريک ام الفضل
برآمدند و به وی گفتند تو دختر و برادرزاده خليفه هستی ، و احترامت از هر
جهت لازم است و شوهر تو محمد بن علی الجواد ، مادر علی هادی فرزند خود را بر
تو رجحان مي نهد .
اين دو تن آن قدر وسوسه کردند تا ام الفضل - چنان که روش زنان نازاست -
تحت تأثير حسادت قرار گرفت و در باطن از شوهر بزرگوار جوانش آزرده خاطر شد
و به تحريک و تلقين معتصم و جعفر برادرش ، تسليم گرديد . آنگاه اين دو فرد
جنايتکار سمی کشنده در انگور وارد کردند و به خانه امام فرستاده تا سياه روی 
دو جهان ، ام الفضل ، آنها را به شوهرش بخوراند . ام الفضل طبق انگور را در
برابر امام جواد (ع ) گذاشت ، و از انگورها تعريف و توصيف کرد و حضرت
جواد (ع ) را به خوردن انگور وادار و در اين امر اصرار کرد . امام جواد (ع )
مقداری از آن انگور را تناول فرمود . چيزی  نگذشت آثار سم را در وجود خود
احساس فرمود و درد و رنج شديدی بر آن حضرت عارض گشت . ام الفضل سيه کار
با ديدن آن حالت دردناک در شوهر جوان ، پشيمان و گريان شد ، اما پشيمانی 
سودی نداشت .
حضرت جواد (ع ) فرمود : چرا گريه مي کنی ؟ اکنون که مرا کشتی گريه تو
سودی ندارد . بدان که خداوند متعال در اين چند روزه دنيا تو را به دردی مبتلا
کند و به روزگاری بيفتی  که نتوانی از آن نجات بيابی .
در مورد مسموم کردن حضرت جواد (ع ) قولهای  ديگری هم نقل شده است .


زنان و فرزندان حضرت جواد (ع)
زن حضرت جواد (ع ) ام الفضل دختر مأمون بود . حضرت جواد (ع ) از ام
الفضل فرزندی نداشت . حضرت امام محمد تقی زوجه ديگری مشهور به ام ولد و به
نام سمانه مغربيه داشته است . فرزندان آن حضرت را 4 پسر و 4 دختر نوشته اند
بدين شرح :
1 - حضرت ابوالحسن امام علی النقی ( هادی )
2 - ابواحمد موسی مبرقع
3 - ابواحمد حسين
4 - ابوموسی عمران
5 - فاطمه
6 - خديجه
7 - ام کلثوم
8 - حکيمه
حضرت جواد (ع ) مانند جده اش فاطمه زهرا زندگانی کوتاه و عمری سراسر
رنج و مظلوميت داشت . بدخواهان نگذاشتند اين مشعل نورانی نورافشانی کند .
امام نهم ما در آخر ماه ذيقعده سال 220ه . به سرای جاويدان شتافت . قبر
مطهرش در کاظميه يا کاظمين است ، عقب قبر منور جدش حضرت موسی بن جعفر (ع )
زيارتگاه شيعيان و دوستداران است .


برچسب‌ها: امام جواد, زندگینامه, اهل بیت, ,
امام رضا (ع)
نویسنده عباد زارع در جمعه 7 / 10 / 1390 |

فشرده اى از زندگانى امام رضا عليه السلام

زادگاه
هشتمين پيشواى شيعيان امام على بن موسى الرضا عليه السلام در مدينه ديده به جهان گشود.

كنيه ها
ابوالحسن و ابوعلى (1)

لقبها
رضا، صابر، زكى ، ولى ، فاضل، وفى ، صديق، رضى ، سراج الله، نورالهدى ، قرة عين المؤمنين، مكيدة الملحدين، كفو الملك، كافى الخلق، رب السرير و رئاب التدبير(2).

مشهورترين لقب
مشهورترين لقب آن حضرت «رضا» است و در سبب اختصاص اين لقب گفته اند: «او از آن روى رضا خوانده شد كه در آسمان خوشايند و در زمين مورد خشنودى پيامبر خدا و امامان پس از او بود. همچنين گفته شده: از آن روى كه همگان، خواه مخالفان و خواه همراهان به او خشنود بودند. سرانجام، گفته شده است: از آن روى او را رضا خوانده اند كه مأمون به او خشنود شد.»(3)

مادر امام
در روايتهاى مختلفى كه به ما رسيده است نامها و كنيه ها و لقبهاى ام البنين، نجمه، سكن، تكتم، خيزران، طاهره و شقرا(4)، را براى مادر آن حضرت آورده اند.

زادروز
درباره روز، ماه و سال ولادت و همچنين وفات آن حضرت اختلاف است.
ولادت آن حضرت را به سالهاى (148، 151 و 153 ق)
و در روزهاى جمعه نوزدهم رمضان، نيمه همين ماه، جمعه دهم رجب(5) و يازدهم ذى القعده(6)

روز شهادت
وفات آن حضرت را نيز به سالهاى (202، 203 و 206 ق) دانسته اند.(7)
اما بيشتر بر آنند كه ولادت آن حضرت در سال (148 ق) يعنى همان سال وفات امام صادق عليه السّلام بوده است؛ چنان كه مفيد، كلينى ، كفعمى ، شهيد، طبرسى ، صدوق، ابن زهره، مسعودى ، ابوالفداء، ابن اثير، ابن حجر، ابن جوزى و كسانى ديگر اين نظر را برگزيده اند.(8)
درباره تاريخ وفات آن حضرت نيز عقيده اكثر عالمان همان سال (203 ق)(9) است.
بنابراين روايت، عمر آن حضرت پنجاه و پنج سال(10) مى شود كه بيست و پنج سال آن را در كنار پدر خويش سپرى كرده و بيست سال ديگر امامت شيعيان را برعهده داشته است.(11)
اين بيست سال مصادف است با دوره پايانى خلافت هارون عباسى ، پس از آن سه سال دوران خلافت امين، و سپس ادامه جنگ و جدايى ميان خراسان و بغداد به مدت حدود دو سال، و سرانجام دوره اى از خلافت مأمون.(12)

فرزندان
گرچه كه نام پنج پسر و يك دختر براى او ذكر كرده اند، امّا چنان كه علاّمه مجلسى مى گويد: «اكثر، تنها از جواد به عنوان فرزند او نام برده اند.»(13)
به دسيسه مأمون و با سمّ او به شهادت رسيد و پيكر مطهر او را در طوس در سمت قبله قبه هارونى سراى حميد بن قحطبه طايى به خاك سپردند (14) و امروز مرقد او مزار آشناى شيفتگان است.

سيره عملى و اخلاقى امام هشتم عليه السّلام

بى گمان ديده گشودن بر آفتاب كارى ناشدنى است، چونان كه پريدن در آسمان بلند
شناخت خدايى مردان برخاسته از بوستان عترت، نه براى هر بال بشكسته اى شدنى ؛ چه آنان كه بر آفتاب ديده گشوده اند جز سايه مژگان خويش نديده و آنها كه در آن آسمان پريده اند جز شكسته بالى خويش را نيافته اند.
با اين همه شايد بتوان ديده بر پرتويى از آفتاب كه بر زاويه اى تابيده است دوخت و در آن نشانها از حقيقت نور يافت كه نور، همه يك گوهر است.
با چنين اعترافى به يكى از جنبه هاى پند آكنده حيات امام روى مى كنيم و دست كوتاه خويش را به درياى ناشناخته كرانه «خوى ستوده امام» فرو مى بريم تا مرواريدى چند برگيريم و فراروى گذاريم:

عبادت امام
براى آنان كه بودن را مفهومى جز بنده بودن ندانند، پرستش نه يك «تكليف»، بلكه معناى زندگى و راز جاودانگى است. در نگاه آنان خدا پرستيدن نه يك واجب است كه بايد از سر گذراند و برائت ذمّه حاصل كرد، بلكه شهد شيرينى است كه بايد چشيد و در آن روح بودن و ماندن را يافت.
از اين روى ، اگر درباره خداپرستى اين گونه كسان كه امام پيشاپيش همه آنان است سخنى گفته شود سخن از «اندازه عبادت» نيست، بلكه سخن از «چگونگى » است. آنان بنده بودن را مايه افتخار، بندگى كردن را مايه سربلندى ، و سر فرود آوردن در برابر خواست آشكار و پنهان خداوند را اساس سرافرازى شمرند.
اين معناى سخن هشتمين امام است كه گويد: «به بندگى خدا افتخار مى كنم».(1)
همين حقيقت است كه بدخواهان او را ناخواسته بر آن مى دارد كه اعتراف كنند او پرستشگرترين همه زمينيان است (2)
و در ميان همه فرزندان عبّاس و على عليه السّلام بافضيلت تر، پرهيزگارتر، ديندارتر و شايسته تر از او نديده اند.(3)
در پرتو توجّه به چنين برداشتى از مفهوم عبادت در نظر امام است كه مى توان براى خواندن هزار ركعت نماز در شبانه روز، سجده هاى طولانى پس از نماز صبح، روزه هاى مكرّر، شب زنده داريهاى پر رمز و راز و همدمى هميشگى با قرآن تفسيرى شايسته يافت،
يا به درك حقيقت اين سخن نايل آمد كه كسى درباره آن حضرت مى گويد: «به خداوند سوگند مردى نديدم كه بيش از او از خدا پروا كند، بيش از او در همه اوقات به ياد خدا باشد، و بيش از او از خدا بترسد».(4)
گوينده اين سخن نه كسى از شاگردان او، بلكه فرستاده دستگاه خلافت؛ رجاء بن ابى ضحّاك است كه به عنوان گماشته مأمون به مدينه رفته است تا امام را زيرنظر گيرد و با خود به مرو برد. او در ادامه سخن خود مى گويد: «شب هنگام كه به بستر مى رفت بسيار قرآن تلاوت مى كرد، و چون بر آيه اى كه در آن يادى از بهشت يا دوزخ بود مى گذشت مى گريست و از خداوند بهشت مى خواست و از آتش به او پناه مى جست... چون ثلث آخر شب فرامى رسيد از بستر برمى خاست و به تسبيح و تحميد و تهليل و استغفار مى پرداخت. پس از آن مسواك مى كرد و سپس به نماز شب مى ايستاد. او نماز جعفر طيّار را چهار ركعت به جاى مى آورد و اين ركعتها را در شمار ركعتهاى نماز شب مى آورد». (5)
امام براساس همين برداشت هماره با قرآن همدم بود و به گفته ابراهيم بن عباس حتى سخن او، پاسخهايى كه مى داد و مثلهايى كه مى آورد همه برگرفته از قرآن بود و كتاب الهى را هر سه روز يك بار ختم مى كرد.(6)
او خود در اين باره فرمود: «اگر مى خواستم قرآن را در كمتر از سه روز ختم مى كردم. امّا من به هر آيه اى كه مى رسم در آن مى انديشم و در اين امر درنگ مى نمايم كه درباره چه و به چه هنگام نازل شده و بدين سبب است كه آن را در سه روز ختم مى كنم.»(7)
هم بر اين اساس است كه امام هر برتريى را به تقوا مى داند و حتى به ديگران نيز حق مى دهد كه اگر بتوانند بيش از او از تقوا بهره مند شوند از او برتر باشند، چونان كه در پاسخ مردى كه سوگند ياد كرد او بهترين مردم است، فرمود: «اى مرد! سوگند مخور، برتر از من كسى است كه بيشتر تقواى خدا داشته و در برابر او فرمانبردارتر باشد. به خدا سوگند هنوز اين آيه نسخ نشده است كه برترين شما پرهيزگارترين شماست.»(8)
همو در جايى ديگر نيز فرمود: «اى زيد، از خدا بترس كه آنچه بدان رسيده ايم تنها به كمك تقوا ميسّر شده است.»(9)
او همين تقوا، خداترسى و فرمانبرى را معيار و نشان شيعه بودن نيز مى خواند و به يكى مى گويد: «هر كدام از پيروان ما كه خدا را فرمان نبرد از ما نيست، و تو اگر از خدا فرمانبرى از ما خاندان هستى ».(10)

زهد و ساده زيستن
روشن است آن كه با خدا چنين پيوندى جانمايه دارد ديگر دل در پى جز او نمى گذارد و جز اويى به ديده وى نيايد تا دلش از آن ياد كند. آن كه خدا را يافته و سراى لقاى او را مى شناسد سراى ناپايدار كنونى را جز باتلاقى نمى داند كه هر چه به درونش نزديكتر شوى رهايى از آن دشوارتر و مرگ و نيستى حتمى تر شود.
چنين است كه امام دنيا را سرايى آكنده از شرّ و بدى مى شمرد و از شرّ آن به خداوند پناه مى برد و راه رهايى را «زهد و پارسايى » مى بيند و مى فرمايد: «به وسيله زهد و بى رغبتى به دنيا نجات از شرّ دنيا را مى جوييم».(11)
محمّد بن عباد مى گويد: «رضا عليه السّلام در تابستان بر حصير و در زمستان بر پلاس مى نشست و جامه هاى خشن بر تن مى كرد و تنها هنگامى كه در جمع مردمان حضور مى يافت جامه رسمى مردمان مى پوشيد.»
يك بار سفيان ثورى او را ديد كه جامه اى از خز بر تن كرده است. او را گفت: «اى پسر پيغمبر! چه خوب بود لباس پايينتر از اين مى پوشيدى !» فرمود: «دستت را پيش آر». پس دست او را به گريبان خود برد و او ديد كه در زير جامه بوريايى بيش نيست. آنگاه فرمود: «اى سفيان، آن جامه خز براى خلق و اين لباس ژنده براى حضرت حق است».(12)
اباصلت هروى نيز درباره آن حضرت گويد: «او غذايى ساده و خوراكى اندك داشت».(13) امام حتى زمانى كه رسماً وليعهد خلافت بود از همان زهد و پارسايى و ساده زيستى جدايى نداشت.
شكايتى كه يكى از كنيزان خانه از وضع رفاهى و معيشتى دارد گواه اين حقيقت است. آن كنيز كه زمانى در خانه مأمون، اندكى در خانه امام رضا عليه السّلام و پس از آن در خانه عبدالله بن عبّاس بوده است اين سه دوره را چنين ترسيم مى كند:
«ما در سراى او (مأمون) در بهشتى از خوردنى و آشاميدنى و عطر و دينار بسيار بوديم پس از چندى مأمون مرا به رضا عليه السّلام بخشيد و چون به خانه او رفتم همه آن رفاه و خوشى را كه داشتم از دست دادم. در آن جا سرپرستى بر ما نظارت داشت كه ما را شب بيدار مى كرد و به نماز وامى داشت و اين از هر چيز براى ما سخت تر بود و من آرزو مى كردم از خانه او به جايى ديگر روم، تا آن كه مرا به عبدالله بن عبّاس بخشيد و چون به سراى او رفتم چنان بود كه گويا به بهشت درآمده ام».(14)

برخورد با مردم
امام عليه السّلام در برخورد با مردمان چهره راستين اسلام را ترسيم مى كرد، آن هم در عصرى كه جلال و شكوه پوشالين دستگاه خلافت از اين آيين، سيمايى ديگر ارائه مى داشت.
نخستين نكته اين كه او ديگران را هم داراى ارزش انسانى مى دانست و از اين ديدگاه با آنان برخورد مى كرد. ابراهيم بن عبّاس مى گويد: «هيچ نشنيدم و نديدم كسى برتر از ابوالحسن رضا عليه السّلام باشد. بر هيچ كس به سخن خويش بى مهرى و ستم روانداشت، سخن هيچ كس را نبريد، هيچ نيازمندى را بى پاسخ نگذاشت، پاى خود در حضور هيچ كس دراز نكرد، در پيش هيچ كس لم نداد، هرگز غلامان و وابستگان خويش را ناسزا نگفت، به گاه خنده قهقهه نزد، بر سفره غلامان و وابستگان خود مى نشست، بسيار در پنهان صدقه مى داد و به ديگران كمك مى كرد.»(15)
او حتى در برخورد با غلامان و خادمان هرگز حاضر نبود كرامت انسانى آنان را ناديده بگيرد و چيزى از حقوق آنان فرو گذارد. او حتّى در ريزترين نكته ها اين كرامت را پاس مى داشت.
ياسر خادم آن حضرت مى گويد: امام رضا عليه السّلام به ما فرمود: «اگر بر بالاى سر شما ايستادم و در حال غذا خوردن بوديد بلند نشويد تا غذا خوردن را به پايان بريد». گاه يكى از ما را مى خواست و چون به او مى گفتند در حال غذا خوردن است مى فرمود: «بگذاريد تا غذايش را بخورد.»(16)
او هيچ اندرز گونه اى را كه با اصل كرامت انسان ناسازگار باشد نمى پذيرفت و همچنان بسادگى و دورى از تكلّف در برخورد با ديگران ادامه مى داد.
يكى از مردمان بلخ مى گويد: «در سفر امام به خراسان همراه او بودم. روزى سفره غذايى طلبيد و همه خدمتكاران و غلامان را بر سر آن سفره گرد آورد. گفتم: جانم به فدايت، خوب بود براى اينها سفره اى جداگانه مى گستردى ! امام فرمود: «خاموش! كه خدا يكى است، پدر و مادر در همه ما يكى است و پاداش هر كس نيز به كردارهاى اوست.» (17)
او هرگز از برآوردن نياز ديگران روى برنتافت و چونان كه شيوه اين خاندان و سرشت امامان است گشاده دستى و بزرگوارى را به غايت مى رساند، و البته از آن پرهيز داشت كه در برابر دادن چيزى به ديگران و برآوردن كارى براى آنان كرامت انسانى را از ايشان بستاند.
داستان آن مرد خراسانى مشهور است كه چون از در راه ماندگى خود سخن به ميان آورد و از امام كمكى خواست تا پس از رسيدن به شهر خود آن را از جانب ايشان صدقه دهد، به او فرمود تا بنشيند، و پس از آن كه اطرافيان رفتند به اندرون رفت و بى آن كه به آن خانه بازگردد دست از فراز در درآورد و مرد خراسانى را خواست و دويست دينار به او داد و فرمود: «اين دويست دينار را بگير و خرج راه كن و عوض آن از طرف من صدقه هم نده. بيرون برو كه نه من تو را ببينم و نه تو مرا». چون بيرون رفت يكى پرسيد: فدايت شوم، كرم و گشاده دستى شما بسيار است، اما چرا از آن مرد روى پوشانديد؟ فرمود: «از بيم آن كه مبادا خوارى حاجت خواستن را بدان سبب كه حاجت او برآورده ام در چهره اش ببينم. آيا نشنيدى سخن رسول خدا صلّى الله عليه و آله را كه فرمود: آن كه نيكى خود به مردم را بپوشاند كارش برابر هفتاد حج است.»(18)
مردى چنين گشاده دست است كه چون يكى به او مى گويد: مرا به اندازه مردانگى خويش عطا ده، در پاسخ مى فرمايد: «اين در توانم نيست»، و آن گاه كه او مى گويد: مرا به اندازه مردانگى خودم عطا ده مى فرمايد: «اين شدنى است».(19)
همين امام است كه چون تمام دارايى خود را در روز عرفه با تهيدستان قسمت مى كند و كسى مى گويد: چه زيان بزرگى كردى ! در پاسخ مى فرمايد: «اين زيان نيست، بلكه سود است. آنچه را به وسيله اش پاداش و بزرگوارى فراهم آورده اى زيان مدان».(20)
امام با آن همه گشاده دستى ـكه به جاى خود رواستـهرگز اين صفت شايسته را برابرنهاده اسراف و تبذير و ريخت و پاش نمى داند و از كوچكترين كوتاهى در اين باره نمى گذرد، چونان كه به گفته خادم آن حضرت ياسر، روزى كه غلامان ميوه خورده و نيمخورده آنها را دور ريخته بودند برآشفته به آنان مى فرمايد: «سبحان الله! اگر از آن بى نيازيد كسانى هستند كه به آن نياز دارند؛ آن را به كسى بدهيد كه نيازمند است».(21)
اين شخصيت متعادل است كه از سويى در برخورد با فروتران فروتنى مى كند و چون تنها مى شود فارغ از كارهاى رسمى و دولتى اطرافيان خود از كوچك و بزرگ را گرد مى آورد، با آنان سخن مى گويد، با آنان همدم مى شود، و حشمت از خويش فرومى نهد تا با او همدم شوند؛ و از سويى در برابر آن كه خود را در ظاهر پرشكوه خلافت آراسته است سربلند و سرافراز مى ايستد و چون از او مى شنود كه دوست دارد جامه خلافت را بر تن او كند در پاسخ مى فرمايد: «اگر خلافت از آن توست تو را حقّ آن نيست كه جامه اى را كه خدا بر تنت كرده است بر تن ديگران كنى و اگر خلافت از تو نيست روا نيست آنچه را از تو نباشد به من دهى ». امام در برابر او موضع خويش در برخورد با خويشتن و هم در برخورد با دنيا را چنين ترسيم مى كند:
«به بندگى خدا افتخار مى كنم،
... با بى رغبتى به دنيا، رهايى از شرّ دنيا را مى جويم،
... با دامن دركشيدن از حرامها نايل آمدن به سودهاى حقيقى را اميدوارم،
... و با فروتنى در اين سراى ، بلندى نزد خداوند را خواهانم».(22)

حيات اجتماعى امام رضا عليه السّلام

دوران حيات و امامت امام هشتم اوج گيرى گرايش مردم به اهل بيت و دوران گسترش پايگاههاى مردمى اين خاندان است.

(1)

چنان كه مى دانيم امام از پايگاه مردمى شايسته اى برخوردار بود و «در همان شهر كه مأمون با زور حكومت مى كرد او مورد قبول و مراد همه مردم بود و بر دلها حكم مى راند... نشانه ها و شواهد تاريخى ثابت مى كند كه (در اين دوران) پايگاه مردمى مكتب على عليه السّلام از جهت علمى و اجتماعى تا حدّى بسيار رشد كرده و گسترش يافته بود. در آن مرحله بود كه امام عليه السّلام مسئوليت رهبرى را به عهده گرفت.»

(2)

گرچه كه در دوران امامت امام رضا عليه السّلام دو مرحله فعاليّت در سالهاى خلافت هارون و سالهاى خلافت مأمون را مى توان از يكديگر جدا كرد و براى هر يك از اين دو مرحله ويژگيهايى متمايز از ديگرى يافت، اما اگر به ويژگى عمومى اين دوران بنگريم، خواهيم ديد «هنگامى كه نوبت به امام هشتم عليه السّلام مى رسد... دوران، دوران گسترش و رواج و وضع خوب ائمه است و شيعه در همه جا گسترده اند و امكانات بسيار زياد است كه منتهى مى شود به مسأله ولايتعهدى . البته در دوران هارون، امام هشتم در نهايت تقيّه زندگى مى كردند. يعنى كوشش و تلاش را داشتند، حركت را داشتند، تماس را داشتند، منتهى با پوشش كامل... مثلاً دعبل خزاعى كه درباره امام هشتم در دوران ولايتعهدى آن طور حرف مى زند دفعتاً از زير سنگ بيرون نيامده بود. جامعه اى كه دعبل خزاعى مى پرورد يا ابراهيم بن عبّاس را كه جزو مدّاحان على بن موسى الرضاست، يا ديگران و ديگران را، اين جامعه بايستى در فرهنگ ارادت به خاندان پيغمبر سابقه داشته باشد. چنين نيست كه دفعتاً و بدون سابقه قبلى در مدينه و در خراسان و در رى و در مناطق گوناگون ولايتعهدى على بن موسى الرضا عليه السّلام را جشن بگيرند. اما قبلاً چنين سابقه اى نداشته باشد. آنچه در دوران على بن موسى الرضا عليه السّلام يعنى ولايتعهدى پيش آمد نشان دهنده اين است كه وضع علاقه مردم و جوشش محبّتهاى آنان نسبت به اهل بيت در دوران امام رضا عليه السّلام خيلى بالا بوده است. به هر حال بعد هم كه اختلاف امين و مأمون پيش آمد و جنگ و جدال بين خراسان و بغداد، پنج سال طول كشيد همه اينها موجب شد كه على بن موسى الرضا عليه السّلام بتوانند كار وسيعى بكنند كه اوج آن به مسأله ولايتعهدى منتهى شد.»

(3)

حقيقت آن است كه در اين دوران، بدى اوضاع ميان امين و مأمون به امام كمك كرد تا بار سنگين رسالت خويش را بر دوش كشد، بر تلاشهاى خود بيفزايد، و فعاليتهاى خود را دوچندان كند، چه در اين زمان زمينه آن فراهم گشت كه شيعيان با او تماس گيرند و از رهنمودهاى او بهره جويند، و همين امر در كنار برخوردار بودن امام از ويژگيهاى منحصر به فرد و رفتار آرمانى كه در پيش گرفته بود سرانجام به تحكيم پايگاه و گسترش نفوذ امام در سرزمينهاى مختلف حكومت اسلامى انجاميد. او خود يك بار زمانى كه درباره ولايتعهدى سخن مى گويد، به مأمون چنين اظهار مى دارد: «اين مسأله كه بدان وارد شده ام هيچ چيز بر آن نعمتى كه داشته ام نيفزوده است. من پيش از اين در مدينه بودم و از همان جا نامه ها و فرمانهايم در شرق و غرب اجرا مى شد و گاه نيز بر الاغ خود مى نشستم و از كوچه هاى مدينه مى گذشتم، در حالى كه در اين شهر عزيزتر از من كسى نبود.» در اين جا بسنده است سخن ابن مونسـدشمن امامـرا بياوريم كه به مأمون مى گويد: اى اميرمؤمنان، اين كه اكنون در كنار توست بتى است كه به جاى خدا پرستش مى شود.

(4)

در چنين شرايطى و پس از آن كه حضرت رضا عليه السّلام بعد از پدر مسئوليت رهبرى و امامت را به عهده گرفت در جهان اسلام به سير و گشت پرداخت و نخستين مسافرت را از مدينه به بصره آغاز فرمود، تا بتواند به طور مستقيم با پايگاههاى مردمى خود ديدار كند و درباره همه كارها به گفتگو بپردازد. عادت او چنين بود كه پيش از آن كه به منطقه اى حركت كند، نماينده اى به آن ديار گسيل مى داشت تا مردم را از ورود خويش آگاه كند تا وقتى وارد شهر مى شود مردم آماده استقبال و ديدار او باشند. سپس با گروههاى بسيار بزرگ مردم اجتماع برپا مى كرد و درباره امامت و رهبرى خود با آنان گفتگو مى فرمود. آنگاه از آنان مى خواست تا از او پرسش كنند تا پاسخ آنان را در زمينه هاى گوناگون معارف اسلامى بدهد. سپس مى خواست كه با دانشمندان علم كلام و اهل بحث و سخنگويان، همچنين با دانشمندان غيرمسلمان ملاقات كند تا در همه باب مناقشه به عمل آورند و با او به بحث و مناظره پردازند.


پدران حضرت رضا عليه السّلام به همه اين فعاليتهاى آشكار مبادرت نمى كردند. آنان شخصاً به مسافرت نمى رفتند تا بتوانند مستقيم و آشكار با پايگاههاى مردمى خود تماس حاصل كنند. اما در دوران امام رضا عليه السّلام اين مسأله امرى طبيعى بود، چرا كه پايگاههاى مردمى بسيار شده و نفوذ مكتب امام على عليه السّلام از نظر روحى و فكرى و اجتماعى در دل مسلمانان كه با امام آگاهانه هميارى مى كردند افزايش يافته بود...


پس از آن كه امام مسئوليت امامت را به عهده گرفت همه توانايى خود را در آن دوره، در توسعه دادن پايگاههاى مردمى خود صرف كرد اما رشد و گسترش آن پايگاهها و همدلى آنان با كار امام به اين معنى نبود كه او زمام كارها را به دست گرفته باشد. با وجود همه آن پيشرفتها و افزايش پايگاههاى مردمى ، امام بخوبى مى دانست و اوضاع و احوال اجتماعى نشان مى داد كه جنبش امام عليه السّلام در حدّى نيست كه حكومت را در دست گيرد، زيرا با پايگاههاى گسترده اى كه حضرت داشت، گرچه از او حمايت و پشتيبانى مى كردند، امّا نظير اين پايگاهها به اين درد نمى خورد كه پايه حكومت امام عليه السّلام گردد. چه، پيوند آن با امام پيوند فكرى پيچيده و عمومى بود و از قهرمانى عاطفى نشانى داشت. اين همان احساسهاى آتشين بود كه روزگارى پايه و اساسى بود كه بنى عبّاس بر آن تكيه كردند و براى رسيدن به حكومت بر امواج آن عواطف سوار شدند. اما طبيعت آن پايگاهها و مانندهاى آن به درد آن نمى خورد كه راه را براى حكومت او و در دست گرفتن قدرت سياسيش هموار سازد.


از اين روى مى بيينم كه بيشتر قيامهايى كه مسلمانان و پيروان با اخلاص، با نظريه امام على عليه السّلام برپا كردند، در تناقضها و اختلافهاى داخلى نابود مى شد و يا غالباً انشعاب مى كردند و از يكديگر جدا مى شدند و احياناً با يكديگر در جنگ و ستيز بودند. علت اين امر بسى ساده بود. با اين توضيح كه همه پايگاهها از نظريه امامان آگاه نبودند و اوضاع اجتماعى و موضوعى را درك نمى كردند. بلكه قيامهايشان غالباً عاطفى و آتشين بود، نه آگاهانه و نضج يافته. پس طبيعتاً عواطف و احساسها نمى توانست بناى حقيقى اسلام قرار گيرد؛ چه، بناى حقيقى براساس آگاهى كامل از هدف استوار است.


امام رضا عليه السّلام در اين مرحله خود را آماده آن مى كرد تا مهار حكومت را به دست گيرد، اما با شكلى كه او خود مطرح كرده بود و خود مى خواست نه در شكلى كه مأمون اراده مى كرد و در آن شكل ولايتعهدى را به او عرضه داشت و او آن را ردّ كرد و نخواست.

(5)

اين تصويرى است از دوران امام كه مى تواند در تفسير دو رخداد مهمّ يعنى مسأله ولايتعهدى و نيز مسأله پيشنهاد خلافت به امام از سوى مأمون ما را راهگشا باشد. به تعبيرى ديگر، مى توان گفت تنشهاى موجود در آن زمان هنوز باقيمانده هايى از طوفانى بود كه از چند دهه قبل عليه حكومت اموى و از سوى دو خاندان مهمّ علوى و عبّاسى برپا شده بود. در ميان چنين طوفانى بود كه قدرت طلبان خاندان عبّاسى بر اسبهاى لجام گسيخته خود مى نشستند و هرگونه كه مى خواستند به سوى هدف خودـو با اين ديدگاه كه هدف وسيله را توجيه مى كندـمى راندند و گاه هم در اين هياهو و در غياب ديده هاى مردم خنجرى هم از پشت به خاندان علوى مى زدند و پس از آن ميوه اى را كه در دست مجروح اين خاندان بود، به زور و به چنگال نيزه نيرنگ درمى ربودند.


خاندان عبّاسى از سويى از نام «آل محمّد» سوءاستفاده مى كرد، چندان كه گاه به خاطر نزديكى طرز كار يا تبليغاتشان با آل على ، در مناطق دور از حجاز اين گونه وانمود مى كردند كه همان خط آل على هستند. حتّى لباس سياه بر تن مى كردند و مى گفتند: اين پوشش سياه لباس ماتم شهيدان كربلا و زيد و يحيى است، و عدّه اى حتّى از سرانشان، خيال مى كردند كه دارند براى آل على كار مى كنند.

(6)

از سويى ديگر نيز همين خلفاى خاندان عبّاسى از همان روزهاى نخست سلطه خود كاملاً ميزان نفوذ علويان را مى دانستند و از آن بيم داشتند.

(7)

سختگيريهايى كه از همان دوران آغازين حكومت عبّاسى عليه بنى الحسن به عمل آمد، گواهى بر اين ترس و وحشت عبّاسيان از اهل بيت و علاقه مردم به آنان است. گواهى ديگر آن كه آورده اند: منصور هنگامى كه به جنگ با محمّد بن عبدالله و برادرش ابراهيمـاز علويانـمشغول بود شبها را نمى خوابيد، حتى در همين زمان دو كنيز براى او آوردند كه آنها را ردّ كرد و گفت: «امروز روز زنان نيست و مرا با آنان كارى نه، تا آن زمان كه بدانم سر ابراهيم از آنِ من و يا سرِ من از آنِ ابراهيم مى شود. او در همين جنگها پنجاه روز جامه از تن نكند و از فزونى اندوه نمى توانست درست سخن خود را پى گيرد.»

(8)

اين نگرانى در دوران پس از منصور نيز ادامه يافت و نگرانى مهدى و هارون عبّاسى بيش از منصور بود، چندان كه در همين دوران امام كاظم عليه السّلام آن زندانهاى سخت خود را گذراند. پس از اين دو، نوبت به مأمون رسيد. در دوران مأمون مسأله دشوارتر و بزرگتر و مشكل آفرين تر بود. چه، شورشها و فتنه هاى فراوانى سرتاسر ولايتها و شهرهاى بزرگ اسلامى را دربرگرفته بود تا جايى كه مأمون نمى دانست چگونه آغاز كند و چه سان به حلّ مسأله بپردازد. او مى ديد و از اين رنج مى برد كه سرنوشتش و سرنوشت خلافتش در معرض تندبادهايى قرار گرفته كه از هر سو بر آن مى تازد.

(9)

مأمون در كنار اين ترس و نگرانى از هوشى سرشار، فهمى قوى ، درايتى بى سابقه، شجاعتى كم نظير و جدّيتى راهگشا بهره مند بود و اينها همه در كنار هم، او را بدان رهنمون گشت كه ابتكارى تازه بر روى صحنه آورد و امام هشتم را با تجربه اى بزرگ روياروى سازد و مسأله ولايتعهدى را پيش آورد، هر چند در اين زمينه نيز، تدبير امام عليه السّلام او را ناكام ساخت.



برچسب‌ها: امام رضا, زندگینامه, اهل بیت, ,
حضرت امام موسي بن جعفر(ع)
نویسنده عباد زارع در جمعه 7 / 10 / 1390 |

حضرت امام موسي بن جعفر(ع)
نام امام هفتم ما ، موسی و لقب آن حضرت کاظم ( ع ) کنيه آن امام " ابوالحسن "
و " ابوابراهيم " است . شيعيان و دوستداران لقب " باب الحوائج " به آن حضرت
داده اند . تولد امام موسی  کاظم ( ع ) روز يکشنبه هفتم ماه صفر سال 128هجری در
" ابواء " اتفاق افتاد . دوران امامت امام هفتم حضرت موسی بن جعفر ( ع )
مقارن بود با سالهای  آخر خلافت منصور عباسی و در دوره خلافت هادی و سيزده سال
از دوران خلافت هارون که سخت ترين دوران عمر آن حضرت به شمار است .
امام موسی  کاظم ( ع ) از حدود 21سالگی بر اثر وصيت پدر بزرگوار و امر
خداوند متعال به مقام بلند امامت رسيد ، و زمان امامت آن حضرت سی و پنج سال
و اندکی بود و مدت امامت آن حضرت از همه ائمه بيشتر بوده است ، البته غير
از حضرت ولی عصر (عج ).


صفات ظاهري و باطني و اخلاق ان حضرت
حضرت کاظم ( ع ) دارای قامتی معتدل بود . صورتش نورانی و گندمگون و رنگ
مويش سياه و انبوه بود .
بدن شريفش از زيادی عبادت ضعيف شد ، ولی همچنان روحی قوی و قلبی 
تابناک داشت . امام کاظم به تصديق همه مورخان ، به زهد و عبادت بسيار معروف
بوده است . موسی بن جعفر از عبادت و سختکوشی به " عبد صالح " معروف و در
سخاوت و بخشندگی مانند نياکان بزرگوار خود بود . بدره های ( کيسه های ) سيصد
ديناری و چهارصد ديناری  و دو هزار ديناری مي آورد و بر ناتوانان و نيازمندان
تقسيم مي کرد . از حضرت موسی کاظم روايت شده است که فرمود : " پدرم ( امام
صادق (ع ) ) پيوسته مرا به سخاوت داشتن و کرم کردن سفارش مي کرد " .
امام ( ع ) با آن کرم و بزرگواری و بخشندگی خود لباس خشن بر تن مي کرد ،
چنانکه نقل کرده اند : " امام بسيار خشن پوش و روستايی لباس بود " و اين خود
نشان ديگری است از بلندی  روح و صفای باطن و بي اعتنايی آن امام به زرق و برقهای 
گول زننده دنيا .
امام موسی کاظم ( ع ) نسبت به زن و فرزندان و زيردستان بسيار با عاطفه و
مهربان بود . هميشه در انديشه فقرا و بيچارگان بود ، و پنهان و آشکار به آنها
کمک مي کرد . برخی از فقرای مدينه او را شناخته بودند اما بعضی - پس از تبعيد
حضرت از مدينه به بغداد - به کرم و بزرگواريش پی بردند و آن وجود عزيز را
شناختند .
امام کاظم ( ع ) به تلاوت قرآن مجيد انس زيادی داشت . قرآن را با
صدايی حزين و خوش تلاوت مي کرد . آن چنان که مردم در اطراف خانه آن حضرت گرد
مي آمدند و از روی  شوق و رقت گريه مي کردند . بدخواهانی بودند که آن حضرت و
اجداد گراميش را - روی در روی - بد مي گفتند و سخنانی دور از ادب به زبان
مي راندند ، ولی  آن حضرت با بردباری و شکيبايی با آنها روبرو مي شد ، و حتی 
گاهی با احسان آنها را به صلاح مي آورد ، و تنبيه مي فرمود . تاريخ ، برخی از اين
صحنه ها را در خود نگهداشته است . لقب " کاظم " از همين جا پيدا شد . کاظم
يعنی : نگهدارنده و فروخورنده خشم . اين رفتار در برابر کسی يا کسانی بوده که
از راه جهالت و نادانی  يا به تحريک دشمنان به اين کارهای زشت و دور از ادب
دست مي زدند . رفتار حکيمانه و صبورانه آن حضرت ( ع ) کم کم ، بر آنان حقانيت
خاندان عصمت و اهل بيت ( ع ) را روشن مي ساخت ، اما آنجا که پای گفتن کلمه
حق - در برابر سلطان و خليفه ستمگری - پيش مي آمد ، امام کاظم ( ع ) مي فرمود :
" قل الحق و لو کان فيه هلاکک " يعنی : حق را بگو اگرچه آن حقگويی موجب هلاک
تو باشد . ارزش والای حق به اندازه ای است که بايد افراد در مقابل حفظ آن
نابود شوند . در فروتنی  - مانند صفات شايسته ديگر خود - نمونه بود . با فقرا
مي نشست و از بينوايان دلجويی مي کرد . بنده را با آزاد مساوی مي دانست و
مي فرمود همه ، فرزندان آدم و آفريده های خدائيم .
از ابوحنيفه نقل شده است که گفت : " او را در کودکی ديدم و از او
پرسشهايی کردم چنان پاسخ داد که گويی از سرچشمه ولايت سيراب شده است . براستی 
امام موسی بن جعفر ( ع ) فقيهی  دانا و توانا و متکلمی مقتدر و زبردست بود " .
محمد بن نعمان نيز مي گويد : " موسی بن جعفر را دريايی بي پايان ديدم که مي جوشيد
و مي خروشيد و بذرهای دانش به هر سو مي پراکند " .


امام (ع)در سنگر تعليم حقايق و مبارزه
نشر فقه جعفری و اخلاق و تفسير و کلام که از زمان حضرت صادق ( ع ) و پيش
از آن در زمان امام محمد باقر ( ع ) آغاز و عملی شده بود ، در زمان حضرت امام
موسی کاظم ( ع ) نيز به پيروی از سيره نياکان بزرگوارش همچنان ادامه داشت ،
تا مردم بيش از پيش به خط مستقيم امامت و حقايق مکتب جعفری آشنا گردند ، و
اين مشعل فروزان را از ورای اعصار و قرون به آيندگان برسانند .
خلفای عباسی بنا به روش ستمگرانه و زياده روی در عيش و عشرت ، هميشه
درصدد نابودی بنی  هاشم بودند تا اولاد علی ( ع ) را با داشتن علم و سيادت از
صحنه سياست و تعليم و ارشاد کنار زنند ، و دست آنها را از کارهای کشور اسلامی 
کوتاه نمايند . اينان برای اجراء اين مقصود پليد کارها کردند ، از جمله : چند
تن از شاگردان مکتب جعفری را تشويق نمودند تا مکتبی در برابر مکتب جعفری 
ايجاد کنند و به حمايتشان پرداختند . بدين طريق مذاهب حنفی ، مالکی ، حنبلی و
شافعی هر کدام با راه و روش خاص فقهی پايه ريزی شد . حکومتهای وقت و بعد از
آن - برای دست يابی  به قدرت - از اين مذهبها پشتيبانی کرده و اختلاف آنها را
بر وفق مراد و مقصود خود دانسته اند .
در سالهای آخر خلافت منصور دوانيقی که مصادف با نخستين سالهای امامت
حضرت موسی بن جعفر ( ع ) بود " بسياری از سادات شورشی - که نوعا از عالمان و
شجاعان و متقيان و حق طلبان اهل بيت پيامبر ( ص ) بودند و با امامان نسبت
نزديک داشتند - شهيد شدند . اين بزرگان برای دفع ستم و نشر منشور عدالت و
امر به معروف و نهی  از منکر ، به پا مي خاستند و سرانجام با اهداء جان خويش ،
به جوهر اصلی تعاليم اسلام جان مي دادند ، و جانهای خفته را بيدار مي کردند .
طلوعها و غروبها را در آباديهای اسلامی به رنگ ارغوانی درمي آوردند و بر در و
ديوار شهرها نقش جاويد مي نگاشتند و بانگ اذان مؤذنان را بر مأذنه های مساجد
اسلام شعله ور مي ساختند " .
در مدينه از کارگزاران مهدی عباسی فرزند منصور دوانيقی در عمل ، همان
رفتار زشت دودمان سياه بنی اميه را پيش گرفتند ، و نسبت به آل علی ( ع )
آنچه توانستند بدرفتاری  کردند . داستان دردناک " فخ " در زمان هادی عباسی 
پيش آمد . علت بروز اين واقعه اين بود که " حسين بن علی بن عابد " از اولاد
حضرت امام حسن ( ع ) که از افتخارات سادات حسنی و از بزرگان علمای مدينه
و رئيس قوم بود ، به ياری عده ای از سادات و شيعيان در برابر بيدادگری 
" عبدالعزيز عمری " که مسلط بر مدينه شده بود ، قيام کردند و با شجاعت و
رشادت خاص در سرزمين فخ عده زيادی از مخالفان را کشتند ، سرانجام دشمنان
دژخيم اين سادات شجاع را در تنگنای محاصره قرار دادند و به قتل رساندند و
عده ای را نيز اسير کردند . مسعودی مي نويسد : بدنهايی که در بيابان ماند طعمه
درندگان صحرا گرديد .
سياهکاريهای بنی  عباس منحصر به اين واقعه نبود . اين خلفای ستمگر صدها
سيد را زير ديوارهای  و ميان ستونها گچ گرفتند ، و صدها تن را نيز در تاريکی 
زندانها حبس کردند و به قتل رساندند . عجب آنکه اين همه جنايتها را زير
پوشش اسلامی و به منظور فروخواباندن فتنه انجام مي دادند .
حضرت موسی بن جعفر ( ع ) را هرگز در چنين وضعی و با ديدن و شنيدن آن همه
مناظر دردناک و ظلمهای  بسيار ، آرامشی نبود . امام به روشنی مي ديد که خلفای 
ستمگر در پی تباه کردن و از بين بردن اصول اسلامی و انساني اند . امام کاظم ( ع )
سالها مورد اذيت و آزار و تعقيب و زجر بود ، و در مدتی که از 4 سال تا 14
سال نوشته اند تحت نظر و در تبعيد و زندانها و تک سلولها و سياهچالهای بغداد
- در غل و زنجير - به سر مي برد .
امام موسی  بن جعفر ( ع ) بي آنکه - در مراقبت از دستگاه جبار هارونی -
بيمی بدل راه دهد به خاندان و بازماندگان سادات رسيدگی مي کرد و از گردآوری و
حفظ آنان و جهت دادن به بقايای آنان غفلت نداشت . آن زمان که امام ( ع )
در مدينه بود ، هارون کسانی را بر حضرت گماشته بود تا از آنچه در گوشه و
کنار خانه امام ( ع ) مي گذرد ، وی را آگاه کنند . هارون از محبوبيت بسيار و
معنويت نافذ امام ( ع ) سخت بيمناک بود . چنانکه نوشته اند که هارون ، درباره
امام موسی بن جعفر ( ع ) مي گفت : " مي ترسم فتنه ای بر پا کند که خونها ريخته
شود " و پيداست که اين " قيامهای مقدس " را که سادات علوی و شيعيان خاص
رهبری مي کردند و گاه خود در متن آن قيامها و اقدامهای شجاعانه بودند از نظر
دستگاه حاکم غرق در عيش و تنعم بناحق " فتنه " ناميده مي شد . از سوی ديگر
اين بيان هارون نشانگر آن است که امام ( ع ) لحظه ای از رفع ظلم و واژگون کردن
دستگاه جباران غافل نبوده است . وقتی مهدی عباسی به امام ( ع ) مي گويد :
" آيا مرا از خروج خويش در ايمنی قرار مي دهی " نشانگر هراسی است که دستگاه
ستمگر عباسی از امام ( ع ) و ياران و شيعيانش داشته است . به راستی نفوذ
معنوی امام موسی ( ع ) در دستگاه حاکم به حدی بود که کسانی مانند علی بن يقطين
صدراعظم ( وزير ) دولت عباسی ، از دوستداران حضرت موسی بن جعفر ( ع ) بودند
و به دستورات حضرت عمل مي کردند .
سخن چينان دستگاه از علی بن يقطين در نزد هارون سخنها گفته و بدگوئيها
کرده بودند ، ولی امام ( ع ) به وی دستور فرمود با روش ماهرانه و تاکتيک خاص
اغفالگرانه ( تقيه ) که در مواردی ، برای رد گمی حيله های دشمن ضروری و شکلی از
مبارزه پنهانی است ، در دستگاه هارون بماند و به کمک شيعيان و هواخواهان آل
علی ( ع ) و ترويج مذهب و پيشرفت کار اصحاب حق ، همچنان پای فشارد - بي آنکه
دشمن خونخوار را از اين امر آگاهی حاصل شود - .
سرانجام بدگوئي هائی  که اطرافيان از امام کاظم ( ع ) کردند در وجود هارون
کارگر افتاد و در سفری که در سال 179ه . به حج رفت ، بيش از پيش به عظمت
معنوی امام ( ع ) و احترام خاصی که مردم برای امام موسی الکاظم ( ع ) قائل
بودند پی برد . هارون سخت از اين جهت ، نگران شد . وقتی به مدينه آمد و
قبر منور پيامبر اکرم ( ص ) را زيارت کرد ، تصميم بر جلب و دستگيری 
امام ( ع ) يعنی فرزند پيامبر گرفت . هارون صاحب قصرهای افسانه ای در سواحل
دجله ، و دارنده امپراطوری پهناور اسلامی که به ابر خطاب مي کرد : " ببار
که هر کجا بباری  در کشور من باريده ای و به آفتاب مي گفت بتاب که هر کجا
بتابی کشور اسلامی و قلمرو من است ! " آن چنان از امام ( ع ) هراس داشت که
وقتی قرار شد آن حضرت را از مدينه به بصره آورند ، دستور داد چند کجاوه با
کجاوه امام ( ع ) بستند و بعضی را نابهنگام و از راههای ديگر ببرند ، تا مردم
ندانند که امام ( ع ) را به کجا و با کدام کسان بردند ، تا يأس بر مردمان
چيره شود و به نبودن رهبر حقيقی خويش خو گيرند و سر به شورش و بلوا برندارند
و از تبعيدگاه امام ( ع ) بي خبر بمانند . و اين همه بازگو کننده بيم و هراس
دستگاه بود ، از امام ( ع ) و از يارانی که - گمان مي کرد - هميشه امام ( ع )
آماده خدمت دارد مي ترسيد ، اين ياران با وفا - در چنين هنگامی - شمشيرها
برافرازند و امام خود را به مدينه بازگردانند . اين بود که با خارج کردن دو
کجاوه از دو دروازه شهر ، اين امکان را از طرفداران آن حضرت گرفت و کار تبعيد
امام ( ع ) را فريبکارانه و با احتياطانجام داد .
باری ، هارون ، امام موسی کاظم ( ع ) را - با چنين احتياطها و مراقبتهايی 
از مدينه تبعيد کرد .
هارون ، ابتدا دستور داد امام هفتم ( ع ) را با غل و زنجير به بصره ببرند
و به عيسی بن جعفر بن منصور که حاکم بصره بود ، نوشت ، يک سال حضرت امام
کاظم ( ع ) را زندانی  کند ، پس از يک سال والی بصره را به قتل امام ( ع )
مأمور کرد . عيسی  از انجام دادن اين قتل عذر خواست . هارون امام را به بغداد
منتقل کرد و به فضل بن ربيع سپرد . مدتی حضرت کاظم ( ع ) در زندان فضل بود .
در اين مدت و در اين زندان امام ( ع ) پيوسته به عبادت و راز و نياز با
خداوند متعال مشغول بود . هارون ، فضل را مأمور قتل امام ( ع ) کرد ولی فضل هم
از اين کار کناره جست .
باری ، چندين سال امام ( ع ) از اين زندان به آن زندان انتقال مي يافت .
در زندانهای تاريک و سياهچالهای دهشتناک ، امام بزرگوار ما با محبوب و معشوق
حقيقی خود ( الله ) راز و نياز مي کرد و خداوند متعال را بر اين توفيق عبادت
که نصيب وی شده است سپاسگزاری مي نمود .
عاقبت آن امام بزرگوار در سال 183هجری در سن 55سالگی به دست مردی 
ستمکار به نام " سندی  بن شاهک " و به دستور هارون مسموم و شهيد شد .
شگفت آنکه ، هارون با توجه به شخصيت والای موسی بن جعفر ( ع ) پس از
درگذشت و شهادت امام نيز اصرار داشت تا مردم اين خلاف حقيقت را بپذيرند که
حضرت موسی بن جعفر ( ع ) مسموم نشده بلکه به مرگ طبيعی از دنيا رفته است ،
اما حقيقت هرگز پنهان نمي ماند .
بدن مطهر آن امام بزرگوار را در مقابر قريش - در نزديکی بغداد - به خاک
سپردند . از آن زمان آن آرامگاه عظمت و جلال پيدا کرد ، و مورد توجه خاص واقع
گرديد ، و شهر " کاظمين " از آن روز بنا شد و روی به آبادی گذاشت .


زنان و فرزندان حضرت موسي (ع)
تعداد زوجات حضرت موسی بن جعفر ( ع ) روشن نيست . بيشتر آنها از کنيزان
بودند که اسير شده و حضرت موسی کاظم ( ع ) آنها را مي خريدند و آزاد کرده يا
عقد مي بستند . نخستين زوجه آن حضرت " تکتم " يا " حميده " يا " نجمه " دارای 
تقوا و فضيلت بوده و زنی بسيار عفيفه و بزرگوار و مادر امام هشتم شيعيان
حضرت رضا ( ع ) است .
فرزندان حضرت موسی  بن جعفر را 37تن نوشته اند : 19پسر و 18دختر که ارشد
آنها حضرت علی بن موسی  الرضا ( ع ) وصی و امام بعد از آن امام بزرگوار بوده
است .
حضرت احمد بن موسی ( شاهچراغ ) که در شيراز مدفون است .
حضرت محمد بن موسی نيز که در شيراز مدفون است .
حضرت حمزه بن موسی که در ری مدفون مي باشد .
از دختران آن حضرت ، حضرت فاطمه معصومه در قم مدفون است ، و قبه و
بارگاهی با عظمت دارد . ساير اولاد و سادات موسوی هريک مشعلدار علم و تقوا
در زمان خود بوده اند ، که در گوشه و کنار ايران و کشورهای اسلامی پراکنده شده ،
و در همانجا مدفون گرديده اند ، روحشان شاد باد .


صفات و سحابه ي حضرت موسي (ع)
موسی بن جعفر ( ع ) به جرم حقگويی و به جرم ايمان و تقوا و علاقه مردم
زندانی شد . حضرت موسی  بن جعفر را به جرم فضيلت و اينکه از هارون الرشيد در
همه صفات و سجايا و فضائل معنوی برتر بود به زندان انداختند . شيخ مفيد درباره
آن حضرت مي گويد : " او عابدترين و فقيه ترين و بخشنده ترين و بزرگ منش ترين
مردم زمان خود بود ، زياد تضرع و ابتهال به درگاه خداوند متعال داشت . اين
جمله را زياد تکرار مي کرد : " اللهم انی أسألک الراحة عند الموت و العفو
عند الحساب " ( خداوندا در آن زمان که مرگ به سراغم آيد راحت و در آن هنگام
که در برابر حساب اعمال حاضرم کنی عفو را به من ارزانی دار ) . امام موسی 
بن جعفر ( ع ) بسيار به سراغ فقرا مي رفت . شبها در ظرفی پول و آرد و خرما
مي ريخت و به وسايلی به فقرای مدينه مي رساند ، در حالی که آنها نمي دانستند از
ناحيه چه کسی است . هيچکس مثل او حافظ قرآن نبود ، با آواز خوشی قرآن مي خواند ،
قرآن خواندنش حزن و اندوه مطبوعی به دل مي داد ، شنوندگان از شنيدن قرآنش
مي گريستند ، مردم مدينه به او لقب " زين المجتهدين " داده بودند . مردم مدينه
روزی که از رفتن امام خود به عراق آگاه شدند ، شور و ولوله و غوغايی عجيب
کردند . آن روزها فقرای  مدينه دانستند چه کسی شبها و روزها برای دلجويی به
خانه آنها مي آمده است .

 



برچسب‌ها: امام موسی کاظم, زندگینامه, اهل بیت, ,
حضرت زهرا(س)
نویسنده عباد زارع در جمعه 7 / 10 / 1390 |

 

مقدمه
بدون ترديد در ميان زنان و بانوان اسلامی  ، فاطمه زهرا ( ع ) محبوبترين چهره دينی ، علمی ، ادبی ، تقوايی و اخلاقی در ميان مسلمانان و ديگر مردم جهان به شمار مي رود . شخصيت فاطمه زهرا ( ع ) سيده نساء العالمين ( سرور زنان جهان ) اسوه و الگويی تام و تمام برای تمام زنان عاشق عفت و فضيلت است . در دامن پاک فاطمه زهرا ( ع ) بود که دو امام بزرگوار و دو شخصيت ممتاز عالم بشری ، حضرت امام حسن ( ع ) مظهر حلم و وقار و حضرت امام حسين ( ع ) سرور شهيدان تربيت يافتند ، و نيز زينب کبری ( ع ) حماسه مجسم و مجسمه شجاعت و نمونه يکتا در سخنوری و حق طلبی که پيام حسينی و حماسه عاشورا را در جهان اعلام کرد و نقاب شرک و ريا و پستی و دنياپرستی را از چهره يزيد و يزيديان به يک سو زد . کيست که نداند که مادر در تربيت فرزندان بويژه دختران ، سهم بسيار زيادی  دارد ، و فاطمه زهرا ( ع ) بود که روح آموزش و پرورش اسلامی را در مهد عفت و کانون تقوای خانوادگی  به پسران و دختران خود آموخت . پدر و مادر : فاطمه يگانه دختر بازمانده پيغمبر ( ص ) از خديجه کبری  مي باشد . چه بگويم درباره پدری که پيغمبر خاتم و حبيب خدا و نجات دهنده بشر از گمراهی و سيه کاری بود ؟ چه بگويم درباره پدری که قلم را توان وصف کمالات اخلاقی  او نيست ؟ و فصيحان و بليغان جهان در توصيف سجايای او عاجز مانده اند ؟ و اما مادرش خديجه دختر خويلد از نيکوترين و عفيفترين زنان عرب قبل از اسلام و در دوره اسلامی نخستين زنی که به پيامبر اکرم ( ص ) ، شوهرش ، ايمان آورد و آن چه از مال دنيا در اختيار داشت - در راه پيشرفت اسلام - کريمانه بذل کرد . درجه وفاداری خديجه ( ع ) نسبت به پيامبر ( ص ) را در بذل مال و جان و هستي اش ، تاريخ اسلام هرگز فراموش نخواهد کرد . همچنان که پيامبر اکرم نيز تا خديجه زنده بود زنی ديگر نگرفت و پيوسته از فداکاريهای او ياد مي کرد . از عايشه ، زوجه پيامبر ( ص ) ، نقل شده است که گفت : " احترام هيچ يک از زنان به پايه حرمت و عزت خديجه نمي رسيد . رسول الله ( ص ) پيوسته از او به نيکی ياد مي کرد و به حدی او را محترم مي شمرد که گويا زنی مانند خديجه نبوده است " . عايشه سپس نقل مي کند : روزی به پيغمبر ( ص ) گفتم : او بيوه زنی بيش نبوده است ، پيغمبر سخت برآشفت به طوری  که رگ پيشاني اش برآمد . سپس فرمود : به خدا سوگند بهتر از خديجه کسی برای من نبود . روزی که همه مردم کافر و بت پرست بودند ، او به من ايمان آورد . روزی که همه مرا به جادوگری و دروغگويی  نسبت مي دادند ، او مرا تصديق کرد ، روزی که همه از من روی مي گردانيدند ، خديجه تمام اموال خود را در اختيار من گذاشت و آنها را در راه من بی دريغ خرج کرد . خداوند از او دختری به من بخشيد که مظهر پاکی  و عفت و تقوا بود . عايشه سپس مي گويد : به پيغمبر عرض کردم از اين سخن نظر بدی  نداشتم و از گفته خود پشيمان شدم . باری ، فاطمه زهرا ( ع ) چنين مادری داشت و چنان پدری . گفته اند : خديجه از پيغمبر ( ص ) هفت فرزند آورد : قاسم که کنيه ابو القاسم برای پيغمبر از همين فرزند پيدا شد . وی قبل از بعثت در دو سالگی درگذشت . عبد الله يا طيب که او هم قبل از بعثت فوت شد . طاهر ، که در آغاز بعثت متولد شد و بعد از بعثت درگذشت . زينب که به ازدواج ابو العاص درآمد . رقيه که ابتدا با عتبه و پس از آن با عثمان بن عفان ازدواج کرد و در سال دوم هجرت درگذشت . ام کلثوم که او نيز به ازدواج عثمان - پس از رقيه - درآمد و در سال چهارم هجرت درگذشت . هفتم فاطمه زهرا ( س ) که به ازدواج حضرت علی ( ع ) درآمد و سلاله پاک امامان بزرگوار ما ثمره اين ازدواج پر شوکت و برکت است . ولادت فاطمه زهرا ( ع ) را روز بيستم جمادی  الثانی سال پنجم بعثت مي دانند که در مکه اتفاق افتاد . بنابراين در هنگام هجرت ، سن آن بانوی يگانه نزديک نه سال بوده است . نامها و لقبهايی که فاطمه ( ع ) دارد ، همه بازگوينده صفات و سجايای  ملکوتی اوست ، مانند : صديقه طاهره ، زکيه ، زهرا ، سيدة النساء العالمين و خير النساء و بتول ... . کنيه های آن حضرت : ام الحسن ، ام الحسنين ، ام الائمة ... . و شگفت تر از همه " ام ابيها " يعنی " مادر پدرش " مي باشد که نشان دهنده علاقه بسيار زياد فاطمه ( ع ) است به پدر بزرگوارش و اين که با همه کمی سن از آغاز کودکی پناهگاه معنوی و تکيه گاه روحی - بعد از خداوند متعال - مانند خديجه برای پدر بزرگوارش بوده است . لقب ام ابيها را پيغمبر ( ص ) به دختر عزيزش عنايت کرد . چون کلمه " ام " علاوه بر مادر ، به معنی اصل و منشأ هم به کار مي رود و مانند " ام الخبائث " که به شراب ( سرچشمه همه زيانها و بديها ) مي گويند و " ام القری " که به مکه معظمه گفته مي شد ، بنابراين ام ابيها به معنی  منشأ و اصل و مظهر نبوت و ولايت است ، و براستی زهرا ( س ) درخت سايه گستری بود که ميوه های شيرين امامت و ولايت را به بار آورد .

دوران زندگی فاطمه زهرا ( ع )
فاطمه زهرا ( س ) وارث صفات بارز مادر بزرگوارش خديجه بود - در جود و بخشش و بلندی نظر و حسن تربيت وارث مادر و در سجايای ملکوتی وارث پدر و همسری دلسوز و مهربان و فداکار برای شوهرش علی ( ع ) بود . در لوح دلش جز خداپرستی و عبادت خالق متعال و دوستداری پيامبر ( ص ) نقشی نبسته و از ناپاکی  دوران جاهليت و بت پرستی به دور بود . نه سال در خانه پر صفای مادر و در کنار پدر و نه سال ديگر را در کنار شوهر گرانقدرش علی مرتضی ( ع ) دوش به دوش وی  در نشر تعليمات اسلام و خدمات اجتماعی و کار طاقت فرسای خانه ، زندگی کرد . اوقاتش به تربيت فرزند و کار و نظافت خانه و ذکر و عبادت پروردگار مي گذشت . فاطمه ( ع ) دختری است که در مکتب تربيتی اسلام پرورش يافته و ايمان و تقوا در ذرات وجودش جايگزين شده بود. فاطمه در کنار مادر و آغوش پر مهر پدر تربيت شد و علوم و معارف الهی را از سرچشمه نبوت فراگرفت و آنچه را به سالها آموخته ، در خانه شوهر به مرحله عمل گذاشت و همچون مادری سالخورده و کدبانويی آزموده که تمام دوره های زندگی را گذرانده باشد - به اهل خانه و آسايش شوهر و تربيت فرزندان - توجه مي کرد و نيز آنچه را در بيرون خانه مي گذشت ، مورد توجه قرار مي داد و از حق خود و شوهرش دفاع مي کرد .

چگونگی ازدواج فاطمه ( ع ) و علی  ( ع )
از آغاز معلوم بود و همه مي دانستند که جز علی ( ع ) کسی همسر ( کفو ) فاطمه دختر پيامبر عاليقدر اسلام نيست . با وجود اين ، بسياری از ياران و کسانی که خود را به پيغمبر ( ص ) نزديک احساس مي کردند ، به اين وصلت چشم داشتند و اين آرزو را در دل مي پروردند . نوشته اند : پس از اين آزمونها عده ای از اصحاب به حضرت علی ( ع ) مي گفتند : چرا برای ازدواج با يگانه دختر پيغمبر ( ص ) اقدام نمي کنی ؟ حضرت علی ( ع ) مي فرمود : چيزی ندارم که برای  اين منظور قدم پيش نهم . آنان مي گفتند : پيغمبر ( ص ) از تو چيزی نمي خواهد . سرانجام حضرت علی ( ع ) زمينه را برای  طرح اين درخواست آماده ديد . روزی به خانه رسول اکرم ( ص ) رفت . اما شدت حيا مانع ابراز مقصود شد . نوشته اند دو سه بار اين عمل تکرار گرديد . سومين بار پيغمبر اکرم ( ص ) از علی  ( ع ) پرسيد : آيا حاجتی داری ؟ علی ( ع ) گفت : آری . پيغمبر فرمود : شايد برای خواستگاری زهرا آمده ای ؟ علی عرض کرد : آری . چون مشيت و امر الهی بر اين کار قرار گرفته بود و پيامبر از طريق وحی بر انجام دادن اين مهم آگاه شده بود ، مي بايست اين پيشنهاد را با دخت گراميش نيز در ميان بگذارد و از نظر او آگاه گردد . پيامبر ( ص ) به دخترش فاطمه گفت : تو علی را خوب مي شناسی ، علی  نزديکترين افراد به من مي باشد . در اسلام ، سابقه فضيلت و خدمت دارد . من از خدا خواستم برای  تو بهترين شوهر را برگزيند . خداوند مرا به ازدواج تو با علی امر فرموده است . بگو چه نظر داری ؟ فاطمه ساکت ماند . پيغمبر سکوت او را موجب رضا دانست و مسرور شد و صدای  تکبيرش بلند شد . آن گاه پيامبر ( ص ) بشارت اين ازدواج را به علی ( ع ) فرمود و مهر فاطمه را 400مثقال نقره قرار داد و در جلسه ای که عده ای از اصحاب بودند ، خطبه عقد را قراءت کرد و اين ازدواج فرخنده انجام شد . گفتنی است که علی ( ع ) جز يک شمشير و يک زره و شتری برای  آب کشی چيزی در اختيار نداشت . پيغمبر ( ص ) به علی فرمود : شمشير را برای  جهاد نگه دار ، شترت را هم برای  آب کشی و سفر حفظ کن ، اما زره خود را بفروش تا وسايل ازدواج فراهم شود . پيغمبر ( ص ) به سلمان فرمود : اين زره را بفروش . سلمان زره را به پانصد درهم فروخت . سپس گوسفندی را کشتند و وليمه عقد ازدواج دادند . اين جشن در ماه رجب سال دوم هجرت انجام شد . تمام وسايلی که به عنوان جهيزيه به خانه فاطمه زهرا ( ع ) دخت گرامی پيامبر ( ص ) آورده شده است ، از 14قلم تجاوز نمي کند : چارقد سرانداز - دو عدد لنگ - يک قطيفه - يک طاقه چادر پشمی - 4 بالش - يک تخته حصير - قدح چوبی - کوزه گلی - مشک آب - تنگ آبخوری - تختخواب چوبی  - يک طشت لباسشويی - يک آفتابه - يک زوج دستاس و مقداری عطر و بخور . اين است جهيزيه و تمام اثاث خانه فاطمه زهرا زوجه علی ( ع ) سرور زنان عالم . در شب زفاف - به جای خديجه که به جهان باقی شتافته بود ، سلمی دختر عميس مواظبت از فاطمه زهرا را بر عهده داشت - و رسول اکرم ( ص ) خود شخصا با عده ای از مهاجر و انصار و ياران باوفا در مراسم عروسی  شرکت فرمود - از بانک تکبير و تهليل فضای کوچه های مدينه روحانيتی خاص يافته بود و موج شادی و سرور بر قلبها مي نشست . پيامبر گرامی دست دخترش را در دست علی گذاشت و در حق آن زوج سعادتمند دعای خير کرد و آنها را به خداوند بزرگ سپرد . و بدين سان و با همين سادگی عروسی بهترين مردان و بهترين زنان جهان برگزار شد .

از شادی  تا اندوه


در سال يازدهم هجری در آخر ماه صفر رحلت جانگداز پيامبر ( ص ) پيش آمد و چه دردآور بود جدايی اين پدر و دختر - پدری چون پيامبر گرامی که هميشه هنگام سفر با آخرين کسی که وداع مي کرد و او را مي بوييد و مي بوسيد ، دخت گراميش بود و چون از سفر بازمي گشت ، اولين ديدار را با دخترش داشت . پيوسته از حالش جويا مي شد و رازی از رازها را در گوش جانش مي گفت و دختری  که پيوسته از کودکی در کنار پدر بود و از او پرستاری مي کرد ، گاهی با زنان هاشمی به ميدان جنگ مي شتافت تا حال پدر را جويا شود . چنانکه در جنگ احد که به دروغ آوازه درافتاد که پيامبر ( ص ) در جنگ کشته شده ، به دامنه کوه احد شتافت و سر و صورت خونين پدر را شستشو داد و از خاکستر حصيری که سوخته بود بر جراحات پدر پاشيد و از زخمهای آن حضرت مواظبت کرد تا بهبود يافت - دختری که لحظه به لحظه که از کارهای  خانه داری و بچه داری فراغت مي يافت ، به خدمت پدر مي رسيد و از ديدارش بهره مند مي شد ... آری لحظه جدايی اين چنين پدر و دختری  فرارسيد و چه زود فرارسيد . پيامبر ( ص ) در بستر بيماری افتاد و رنگ رخسارش نمايانگر واپسين لحظات عمرش بود . عايشه روايت مي کند که پيغمبر ( ص ) در حالت جان دادن و آخرين رمقهای  حيات ، دختر عزيزش فاطمه ( ع ) را خواست و نزديکش نشانيد و در گوش او رازی  گفت که فاطمه سخت به گريه افتاد . پس از آن سخن ديگری گفت که ناگهان چهره فاطمه شکفته شد . همگان از ديدن اين دو منظره متضاد متعجب شدند . راز اين رازگويی را از حضرت فاطمه زهرا خواستند ، فرمود : نخست پدرم خبر مرگ خود را به من گفت ، بسيار محزون شدم و عنان شکيبايی از دستم بشد ، گريه کردند ، او نيز متأثر شد ، ديگر بار در گوشم گفت : دخترم ! بدان تو نخستين کسی از خانواده هستی  که به زودی به من ملحق خواهی شد . به شنيدن اين بشارت خوشحال شدم . پدرم فرمود راضی  هستی که " سيده نساء العالمين و سيده نساء هذه الامة " باشی ؟ فاطمه گفت : به آنچه خدا و تو بپسنديد راضي ام . باری ، فاطمه سرور زنان عالم و سرور زنان اين امت - اين نو گل خندان باغ رسالت بر اثر تندبادهای حوادث ، زود پر پر شد و چندی بعد از پدر بزرگوارش به وی پيوست . وه که چه کوته بود عمر آن ملکه اسلام . آری ، مرگ پدری مهربان و دگرگونيهايی  که پس از رسول خدا ( ص ) روی  نمود ، روح و جسم دختر پيغمبر ( ص ) را آزرده ساخت . وی در روزهايی که پس از مرگ پدر زيست ، پيوسته رنجور ، پژمرده و گريان بود . هرگز رنج جدايی پدر را تحمل نمي کرد و برای همين بود که چون خبر مرگ خود را از پدر شنيد لبخند زد . او مردن را بر زيستنی جدا از پدر ، ترجيح مي داد . سرانجام ، آزردگيها و ناتوانی تا بدان جا کشيد که دختر پيغمبر ( ص ) در بستر افتاد . در مدت بيماری او ، از آن مردان جان بر کف ، از آن مسلمانان آماده در صف ، از آنان که هر چه داشتند ، از برکت پدر او بود ، چند تن او را دلداری دادند و يا به ديدنش رفتند ؟ ظاهرا جز يکی  دو تن از محرومان و ستمديدگان چون بلال و سلمان کسی از اين بانوی گرانقدر غم خواری  نکرد . اما زنان مهاجر بويژه انصار ، که از آزردگی و بيماری فاطمه ( ع ) خبر يافتند ، با مهربانی نزد او گرد آمدند و از او عيادت و دلجويی نمودند . دختر پيامبر ( ص ) در بستر بيماری  نيز ، در پاسخ کسانی که از او احوالپرسی مي کردند ، سخنانی فصيح و بليغ بر زبان مي راند . سخنانی که در آن روز ، درد دل و گله و شکوه بانويی داغديده و ستم رسيده مي نمود ، اما بحقيقت اعلام خطری بود ، که مسلمانان را از تفرقه افکنی و فتنه انگيزی در آينده بيم مي داد . باری ، دخت پيامبر ( ص ) گفتنيها را گفت و بر اثر مصائب جانکاه و دوری از پدر مهربان گرانقدرش رسول مکرم ( ص ) به " گلشن رضوان " شتافت .

پیامبر(ص)
نویسنده عباد زارع در جمعه 7 / 10 / 1390 |

 

بيش از هزار و چهار صد سال پيش در روز 17 ربيع الاول ( برابر 25آوريل 570 ميلادی ) کودکی در شهر مکه چشم به جهان گشود. پدرش عبد الله در بازگشت از شام در شهر يثرب ( مدينه ) چشم از جهان فروبست و به ديدار کودکش ( محمد ) نايل نشد. زن عبد الله ، مادر " محمد " آمنه دختر وهب بن عبد مناف بود. برابر رسم خانواده های بزرگ مکه " آمنه " پسر عزيزش ، محمد را به دايه ای به نام حليمه سپرد تا در بيابان گسترده و پاک و دور از آلودگيهای شهر پرورش يابد . " حليمه " زن پاک سرشت مهربان به اين کودک نازنين که قدمش در آن قبيله مايه خير و برکت و افزونی شده بود ، دلبستگی زيادی پيدا کرده بود و لحظه ای از پرستاری او غفلت نمي کرد. کسی نمي دانست اين کودک يتيم که دايه های ديگر از گرفتنش پرهيز داشتند ، روزی و روزگاری پيامبر رحمت خواهد شد و نام بلندش تا پايان روزگار با عظمت و بزرگی بر زبان ميليونها نفر مسلمان جهان و بر مأذنه ها با صدای بلند برده خواهد شد ، و مايه افتخار جهان و جهانيان خواهد بود . " حليمه " بر اثر علاقه و اصرار مادرش ، آمنه ، محمد را که به سن پنج سالگی رسيده بود به مکه باز گردانيد . دو سال بعد که " آمنه " برای ديدار پدر و مادر و آرامگاه شوهرش عبد الله به مدينه رفت ، فرزند دلبندش را نيز همراه برد . پس از يک ماه ، آمنه با کودکش به مکه برگشت ، اما دربين راه ، در محلی بنام " ابواء " جان به جان آفرين تسليم کرد ، و محمد در سن شش سالگی از پدر و مادر هر دو يتيم شد و رنج يتيمی در روح و جان لطيفش دو چندان اثر کرد . سپس زنی به نام ام ايمن اين کودک يتيم ، اين نوگل پژمرده باغ زندگی را همراه خود به مکه برد . اين خواست خدا بود که اين کودک در آغاز زندگی از پدر و مادر جدا شود ، تا رنجهای تلخ و جانکاه زندگی را در سرآغاز زندگانی بچشد و در بوته آزمايش قرار گيرد ، تا در آينده ، رنجهای انسانيت را به واقع لمس کند و حال محرومان را نيک دريابد . از آن زمان در دامان پدر بزرگش " عبد المطلب " پرورش يافت . " عبد المطلب " نسبت به نوه والاتبار و بزرگ منش خود که آثار بزرگی در پيشانی تابناکش ظاهر بود ، مهربانی عميقی نشان مي داد . دو سال بعد بر اثر درگذشت عبد المطلب ، " محمد " از سرپرستی پدر بزرگ نيز محروم شد . نگرانی " عبد المطلب " در واپسين دم زندگی بخاطر فرزند زاده عزيزش محمد بود . به ناچار " محمد " در سن هشت سالگی به خانه عموی خويش ( ابو طالب ) رفت و تحت سرپرستی عمش قرار گرفت . " ابوطالب " پدر " علی " بود . ابو طالب تا آخرين لحظه های عمرش ، يعنی تا چهل و چند سال با نهايت لطف و مهربانی ، از برادرزاده عزيزش پرستاری و حمايت کرد . حتی در سخت ترين و ناگوارترين پيشامدها که همه اشراف قريش و گردنکشان سيه دل ، برای نابودی " محمد " دست در دست يکديگر نهاده بودند ، جان خود را برای حمايت برادر زاده اش سپر بلا کرد و از هيچ چيز نهراسيد و ملامت ملامتگران را ناشنيده گرفت .

نوجواني و جواني

آرامش و وقار و سيمای متفکر " محمد " از زمان نوجوانی در بين همسن و سالهايش کاملا مشخص بود . به قدری ابو طالب او را دوست داشت که هميشه مي خواست با او باشد و دست نوازش بر سر و رويش کشد و نگذارد درد يتيمی  او را آزار دهد . در سن 12سالگی بود که عمويش ابو طالب او را همراهش به سفر تجارتی - که آن زمان در حجاز معمول بود - به شام برد . درهمين سفر در محلی به نام " بصری " که از نواحی شام ( سوريه فعلی ) بود ، ابو طالب به " راهبی " مسيحی که نام وی  " بحيرا " بود برخورد کرد . بحيرا هنگام ملاقات محمد - کودک ده يا دوازده ساله - از روی نشانه هايی که در کتابهای مقدس خوانده بود ، با اطمينان دريافت که اين کودک همان پيغمبر آخر الزمان است . باز هم برای اطمينان بيشتر او را به لات و عزی - که نام دو بت از بتهای  اهل مکه بود - سوگند داد که در آنچه از وی  مي پرسد جز راست و درست بر زبانش نيايد . محمد با اضطراب و ناراحتی گفت ، من اين دو بت را که نام بردی دشمن دارم . مرا به خدا سوگند بده ! بحيرا يقين کرد که اين کودک همان پيامبر بزرگوار خداست که بجز خدا به کسی  و چيزی عقيده ندارد . بحيرا به ابو طالب سفارش زياد کرد تا او را از شر دشمنان بويژه يهوديان نگاهبانی کند ، زيرا او در آينده مأموريت بزرگی به عهده خواهد گرفت . محمد دوران نوجوانی و جوانی را گذراند . در اين دوران که برای افراد عادی ، سن ستيزه جويی و آلودگی به شهوت و هوسهای زودگذر است ، برای محمد جوان ، سنی  بود همراه با پاکی ، راستی و درستی ، تفکر و وقار و شرافتمندی و جلال . در راستی  و درستی و امانت بی مانند بود . صدق لهجه ، راستی  کردار ، ملايمت و صبر و حوصله در تمام حرکاتش ظاهر و آشکار بود . از آلودگيهای  محيط آلوده مکه بر کنار ، دامنش از ناپاکی بت پرستی پاک و پاکيزه بود بحدی  که موجب شگفتی همگان شده بود ، آن اندازه مورد اعتماد بود که به " محمد امين " مشهور گرديد . " امين " يعنی درست کار و امانتدار . در چهره محمد از همان آغاز نوجوانی و جوانی  آثار وقار و قدرت و شجاعت و نيرومندی آشکار بود . در سن پانزده سالگی در يکی  از جنگهای قريش با طايفه " هوازن " شرکت داشت و تيرها را از عموهايش بر طرف مي کرد . از اين جا مي توان به قدرت روحی و جسمی محمد پی برد . اين دلاوری بعدها در جنگهای اسلام با درخشندگی  هر چه ببيشتر آشکار مي شود ، چنانکه علی ( ع ) که خود از شجاعان روزگار بود درباره محمد ( ص ) گفت : " هر موقع کار در جبهه جنگ بر ما دشوار مي شد ، به رسول خدا پناه مي برديم و کسی از ما به دشمن از او نزديکتر نبود " با اين حال از جنگ و جدالهای بيهوده و کودکانه پرهيز مي کرد . عربستان در آن روزگار مرکز بت پرستی بود . افراد يا قبيله ها بتهايی از چوب و سنگ يا خرما مي ساختند و آنها را مي پرستيدند . محيط زندگی محمد به فحشا و کارهای زشت و می خواری و جنگ و ستيز آلوده بود ، با اين همه آلودگی محيط ، محمد هرگز به هيچ گناه و ناپاکی آلوده نشد و دامنش از بت و بت پرستی همچنان پاک ماند . روزی ابو طالب به عباس که جوانترين عموهايش بود گفت : " هيچ وقت نشنيده ام محمد ( ص ) دروغی بگويد و هرگز نديده ام که با بچه ها در کوچه بازی کند " . از شگفتيهای جهان بشريت است که با آنهمه بی عفتی و بودن زنان و مردان آلوده در آن ديار که حتی به کارهای زشت خود افتخار مي کردند و زنان بدکار بر بالای بام خانه خود بيرق نصب مي نمودند ، محمد ( ص ) آنچنان پاک و پاکيزه زيست که هيچکس - حتی دشمنان - نتوانستند کوچکترين خرده ای بر او بگيرند . کيست که سيره و رفتار او را از کودکی تا جوانی و از جوانی تا پيری بخواند و در برابر عظمت و پاکی روحی و جسمی او سر تعظيم فرود نياورد ؟ !


در گذشته بين برخی از قبيله ها پيمانی به نام " حلف الفضول " بود که پايه آن بر دفاع از حقوق افتادگان و بيچارگان بود و پايه گذاران آن کسانی بودند که اسمشان " فضل " يا از ريشه " فضل " بود . پيمانی  که بعدا عده ای از قريش بستند هدفی جز اين نداشت . يکی از ويژگيهای اين پيمان ، دفاع از مکه و مردم مکه بود در برابر دشمنان خارجی . اما اگر کسی غير از مردم مکه و هم پيمانهای  آنها در آن شهر زندگی مي کرد و ظلمی بر او وارد مي شد ، کسی به دادش نمي رسيد . اتفاقا روزی مردی از قبيله بنی  اسد به مکه آمد تا اجناس خود را بفروشد . مردی از طايفه بن سهم کالای او را خريد ولی قيمتش را به او نپرداخت . آن مرد مظلوم از قريش کمک خواست ، کسی به دادش نرسيد . ناچار بر کوه ابو قبيس که در کنار خانه کعبه است ، بالا رفت و اشعاری درباره سرگذشت خود خواند و قريش را به ياری  طلبيد . دادخواهی او عده ای  از جوانان قريش را تحت تأثير قرار داد . ناچار در خانه عبد الله پسر جدعان جمع شدند تا فکری به حال آن مرد کنند . در همان خانه که حضرت محمد ( ص ) هم بود پيمان بستند که نگذارند به هيچکس ستمی شود ، قيمت کالای آن مرد را گرفتند و به او برگرداندند. بعدها پيامبر اکرم ( ص ) از اين پيمان ، به نيکی ياد مي کرد . از جمله فرمود : " در خانه عبد الله جدعان شاهد پيمانی  شدم که اگر حالا هم - پس از بعثت به پيامبری - مرا به آن پيمان دعوت کنند قبول مي کنم . يعنی حالا نيز به عهد و پيمان خود وفادارم " . محمد ( ص ) در سن بيست سالگی به اين پيمان پيوست ، اما پيش از آن - همچنان که بعد از آن نيز - به اشخاص فقير و بينوا و کودکان يتيم و زنانی  که شوهرانشان را در جنگها از دست داده بودند ، محبت بسيار مي کرد و هر چه مي توانست از کمک نسبت به محرومان خودداری نمي نمود . پيوستن وی نيز به اين پيمان چيزی جز علاقه به دستگيری بينوايان و رفع ستم از مظلومان نبود .

ازدواج محمد
وقتی امانت و درستی محمد ( ص ) زبانزد همگان شد ، زن ثروتمندی از مردم مکه بنام خديجه دختر خويلد که پيش از آن دوبار ازدواج کرده بود و ثروتی زياد و عفت و تقوايی  بی نظير داشت ، خواست که محمد ( ص ) را برای تجارت به شام بفرستد و از سود بازرگانی خود سهمی به محمد ( ص ) بدهد . محمد ( ص ) اين پيشنهاد را پذيرفت . خديجه " ميسره " غلام خود را همراه محمد ( ص ) فرستاد . وقتی " ميسره " و " محمد " از سفر پر سود شام برگشتند ، ميسره گزارش سفر را جزء به جزء به خديجه داد و از امانت و درستی محمد ( ص ) حکايتها گفت ، از جمله برای خديجه تعريف کرد : وقتی به " بصری " رسيديم ، امين برای استراحت زير سايه درختی نشست . در اين موقع ، چشم راهبی که در عبادتگاه خود بود به " امين " افتاد . پيش من آمد و نام او را از من پرسيد و سپس چنين گفت : " اين مرد که زير درخت نشسته ، همان پيامبری است که در ( تورات ) و ( انجيل ) درباره او مژده داده اند و من آنها را خوانده ام " . خديجه شيفته امانت و صداقت محمد ( ص ) شد . چندی بعد خواستار ازدواج با محمد گرديد . محمد ( ص ) نيز اين پيشنهاد را قبول کرد . در اين موقع خديجه چهل ساله بود و محمد ( ص ) بيست و پنج سال داشت . خديجه تمام ثروت خود را در اختيار محمد ( ص ) گذاشت و غلامانش رانيز بدو بخشيد . محمد ( ص ) بيدرنگ غلامانش را آزاد کرد و اين اولين گام پيامبر در مبارزه با بردگی بود . محمد ( ص ) مي خواست در عمل نشان دهد که مي توان ساده و دور از هوسهای زود گذر و بدون غلام و کنيز زندگی کرد . خانه خديجه پيش از ازدواج پناهگاه بينوايان و تهيدستان بود . در موقع ازدواج هم کوچکترين تغييری  - از اين لحاظ - در خانه خديجه بوجود نيامد و همچنان به بينوايان بذل و بخشش مي کردند . حليمه دايه حضرت محمد ( ص ) در سالهای قحطی و بی بارانی به سراغ فرزند رضاعي اش محمد ( ص ) مي آمد . محمد ( ص ) عبای خود را زير پای او پهن مي کرد و به سخنان او گوش مي داد و موقع رفتن آنچه مي توانست به مادر رضاعی ( دايه ) خود کمک مي کرد . محمد امين بجای  اينکه پس از در اختيار گرفتن ثروت خديجه به وسوسه های  زودگذر دچار شود ، جز در کار خير و کمک به بينوايان قدمی بر نمي داشت و بيشتر اوقات فراغت را به خارج مکه مي رفت و مدتها در دامنه کوهها و ميان غار مي نشست و در آثار صنع خدا و شگفتيهای جهان خلقت به تفکر مي پرداخت و با خدای جهان به راز و نياز سرگرم مي شد . سالها بدين منوال گذشت ، خديجه همسر عزيز و باوفايش نيز مي دانست که هر وقت محمد ( ص ) در خانه نيست ، در " غار حرا " بسر مي برد . غار حرا در شمال مکه در بالای کوهی قرار دارد که هم اکنون نيز مشتاقان بدان جا مي روند و خاکش را توتيای چشم مي کنند . اين نقطه دور از غوغای شهر و بت پرستی و آلودگيها ، جايی است که شاهد راز و نيازهای محمد ( ص ) بوده است بخصوص در ماه رمضان که تمام ماه را محمد ( ص ) در آنجا بسر مي برد . اين تخته سنگهای سياه و اين غار ، شاهد نزول " وحی " و تابندگی انوار الهی بر قلب پاک " عزيز قريش " بوده است . اين همان کوه " جبل النور " است که هنوز هم نور افشانی مي کند .

اغاز بعثت
محمد امين ( ص ) قبل از شب 27 رجب در غار حرا به عبادت خدا و راز و نياز با آفريننده جهان مي پرداخت و در عالم خواب رؤياهايی مي ديد راستين و برابر با عالم واقع . روح بزرگش برای پذيرش وحی - کم کم - آماده مي شد . درآن شب بزرگ جبرئيل فرشته وحی مأمور شد آياتی از قرآن را بر محمد ( ص ) بخواند و او را به مقام پيامبری مفتخر سازد . سن محمد ( ص ) در اين هنگام چهل سال بود . در سکوت و تنهايی و توجه خاص به خالق يگانه جهان جبرئيل از محمد ( ص ) خواست اين آيات را بخواند : " اقرأ باسم ربک الذی خلق . خلق الانسان من علق . اقرأ وربک الاکرم . الذی  علم بالقلم . علم الانسان ما لم يعلم " . يعنی : بخوان به نام پروردگارت که آفريد . او انسان را از خون بسته آفريد . بخوان به نام پروردگارت که گرامي تر و بزرگتر است . خدايی که نوشتن با قلم را به بندگان آموخت . به انسان آموخت آنچه را که نمي دانست . محمد ( ص ) - از آنجا که امی و درس ناخوانده بود - گفت : من توانايی  خواندن ندارم . فرشته او را سخت فشرد و از او خواست که " لوح " را بخواند . اما همان جواب را شنيد - در دفعه سوم - محمد ( ص ) احساس کرد مي تواند " لوحی " را که در دست جبرئيل است بخواند . اين آيات سرآغاز مأموريت بسيار توانفرسا و مشکلش بود . جبرئيل مأموريت خود را انجام داد و محمد ( ص ) نيز از کوه حرا پايين آمد و به سوی خانه خديجه رفت . سرگذشت خود را برای همسر مهربانش باز گفت . خديجه دانست که مأموريت بزرگ " محمد " آغاز شده است . او را دلداری و دلگرمی داد و گفت : " بدون شک خدای مهربان بر تو بد روا نمي دارد زيرا تو نسبت به خانواده و بستگانت مهربان هستی و به بينوايان کمک مي کنی و ستمديدگان را ياری مي نمايی " . سپس محمد ( ص ) گفت : " مرابپوشان " خديجه او را پوشاند . محمد ( ص ) اندکی به خواب رفت . خديجه نزد " ورقة بن نوفل " عمو زاده اش که از دانايان عرب بود رفت ، و سرگذشت محمد ( ص ) را به او گفت . ورقه در جواب دختر عموی خود چنين گفت : آنچه برای محمد ( ص ) پيش آمده است آغاز پيغمبری  است و " ناموس بزرگ " رسالت بر او فرود مي آيد . خديجه با دلگرمی به خانه برگشت .

نخستين مسلمانان
پيامبر ( ص ) دعوت به اسلام را از خانه اش آغاز کرد . ابتدا همسرش خديجه و پسر عمويش علی به او ايمان آوردند . سپس کسان ديگر نيز به محمد ( ص ) و دين اسلام گرويدند . دعوتهای نخست بسيار مخفيانه بود . محمد ( ص ) و چند نفر از ياران خود ، دور از چشم مردم ، در گوشه و کنار نماز مي خواندند . روزی سعد بن ابی وقاص با تنی چند از مسلمانان در دره ای خارج از مکه نماز مي خواند . عده ای از بت پرستان آنها را ديدند که در برابر خالق بزرگ خود خضوع مي کنند . آنان را مسخره کردند و قصد آزار آنها را داشتند . اما مسلمانان در صدد دفاع بر آمدند . 

دعوت از خويشان و نزديكان
پس از سه سال که مسلمانان در کنار پيامبر بزرگوار خود به عبادت و دعوت مي پرداختند و کار خود را از ديگران پنهان مي داشتند ، فرمان الهی فرود آمد : " فاصدع بما تؤمر... آنچه را که بدان مأموری آشکار کن و از مشرکان روی بگردان " . بدين جهت ، پيامبر ( ص ) مأمور شد که دعوت خويش را آشکار نمايد ، برای  اين مقصود قرار شد از خويشان و نزديکان خود آغاز نمايد و اين نيز دستور الهی  بود : " وأنذر عشيرتک الاقربين . نزديکانت را بيم ده " . وقتی اين دستور آمد ، پيامبر ( ص ) به علی که سنش از 15سال تجاوز نمي کرد دستور داد تا غذايی فراهم کند و خاندان عبد المطلب را دعوت نمايد تا دعوت خود را رسول مکرم ( ص ) به آنها ابلاغ فرمايد . در اين مجلس حمزه و ابو طالب و ابو لهب و افرادی نزديک يا کمی بيشتر از 40نفر حاضر شدند . اما ابو لهب که دلش از کينه و حسد پر بود با سخنان ياوه و مسخره آميز خود ، جلسه را بر هم زد . پيامبر ( ص ) مصلحت ديد که اين دعوت فردا تکرار شود . وقتی حاضران غذا خوردند و سير شدند ، پيامبر اکرم ( ص ) سخنان خود را با نام خدا و ستايش او و اقرار به يگانگي اش چنين آغاز کرد: " ... براستی هيچ راهنمای جمعيتی به کسان خود دروغ نمي گويد . به خدايی که جز او خدايی نيست ، من فرستاده او به سوی شما و همه جهانيان هستم . ای خويشان من ، شما چنانکه به خواب مي رويد مي ميريد و چنانکه بيدار مي گرديد در قيامت زنده مي شويد ، شما نتيجه کردار و اعمال خود را مي بينيد . برای نيکوکاران بهشت ابدی خدا و برای بدکاران دوزخ ابدی خدا آماده است . هيچکس بهتر از آنچه من برای شما آورده ام ، برای شما نياورده . من خير دنيا و آخرت را برای شما آورده ام . من از جانب خدا مأمورم شما را به جانب او بخوانم . هر يک از شما پشتيبان من باشد برادر و وصی و جانشين من نيز خواهد بود " . وقتی سخنان پيامبر ( ص ) پايان گرفت ، سکوت کامل بر جلسه حکمفرما شد . همه درفکر فرو رفته بودند . عاقبت حضرت علی ( ع ) که نوجوانی  15ساله بود برخاست و گفت : ای پيامبر خدا من آماده پشتيبانی  از شما هستم . رسول خدا ( ص ) دستور داد بنشيند . باز هم کلمات خود را تا سه بار تکرار کرد و هر بار علی  بلند مي شد . سپس پيامبر ( ص ) رو به خويشان خود کرد و گفت : اين جوان ( علی ) برادر و وصی و جانشين من است ميان شما . به سخنان او گوش دهيد و از او پيروی کنيد . وقتی جلسه تمام شد ، ابو لهب و برخی  ديگر به ابو طالب پدر علی ( ع ) مي گفتند : ديدی ، محمد دستور داد که از پسرت پيروی  کنی ! ديدی او را بزرگ تو قرار داد ! اين حقيقت از همان سرآغاز دعوت پيغمبر ( ص ) آشکار شد که اين منصب الهی : نبوت و امامت ( وصايت و ولايت ) از هم جدا نيستند و نيز روشن شد که قدرت روحی و ايمان و معرفت علی ( ع ) به مقام نبوت به قدری زياد بوده است که در جلسه ای که همه پيران قوم حاضر بودند ، بدون ترديد ، پشتيبانی خود را - با همه مشکلات - از پيامبر مکرم ( ص ) اعلام مي کند .

دعوت عمومي
سه سال از بعثت گذشته بود که پيامبر ( ص ) بعد از دعوت خويشاوندان ، پيامبری خود را برای عموم مردم آشکار کرد . روزی بر کوه " صفا " بالا رفت و با صدای بلند گفت : يا صباحاه ! ( اين کلمه مانند زنگ خطر و اعلام آمادگی است ) . عده ای از قبايل به سوی پيامبر ( ص ) شتافتند . سپس پيامبر رو به مردم کرده گفت : " ای مردم اگر من به شما بگويم که پشت اين کوه دشمنان شما کمين کرده اند و قصد مال و جان شما را دارند ، حرف مرا قبول مي کنيد ؟ همگی گفتند : ما تاکنون از تو دروغی نشنيده ايم . سپس فرمود : ای مردم خود را از آتش دوزخ نجات دهيد . من شما را از عذاب دردناک الهی  مي ترسانم . مانند ديده بانی که دشمن را از نقطه دوری مي بيند و قوم خود را از خطر آگاه مي کند ، منهم شما را از خطر عذاب قيامت آگاه مي سازم " . مردم از مأموريت بزرگ پيامبر ( ص ) آگاه تر شدند. اما ابو لهب نيز در اين جا موضوع مهم رسالت را با سبکسری پاسخ گفت .

نخستين مسلمانان
به محض ابلاغ عمومی رسالت ، وضع بسياری از مردم با محمد ( ص ) تغيير کرد . همان کسانی  که به ظاهر او را دوست مي داشتند ، بنای اذيت و آزارش را گذاشتند. آنها که در قبول دعوت او پيشرو بودند ، از کسانی بودند که او را بيشتر از هر کسی مي شناختند و به راستی کردار و گفتارش ايمان داشتند . غير از خديجه و علی و زيد پسر حارثه - که غلام آزاد شده حضرت محمد ( ص ) بود - ، جعفر فرزند ابو طالب و ابوذر غفاری و عمرو بن عبسه و خالد بن سعيد و ابوبکر و ... از پيشگامان در ايمان بودند ، و اينها هم در آگاه کردن جوانان مکه و تبليغ آنها به اسلام از کوشش دريغ نمي کردند . نخستين مسلمانان : بلال - ياسر و زنش سميه - خباب - أرقم - طلحه - زبير - عثمان - سعد و ... ، روی هم رفته در سه سال اول ، عده پيروان محمد ( ص ) به بيست نفر رسيدند 

آزار مخلفان
کم کم صفها از هم جدا شد . کسانی که مسلمان شده بودند سعی مي کردند بت پرستان را به خدای يگانه دعوت کنند . بت پرستان نيز که منافع و رياست خود را بر عده ای نادانتر از خود در خطر مي ديدند مي کوشيدند مسلمانان را آزار دهند و آنها را از کيش تازه برگردانند . مسلمانان و بيش از همه ، شخص پيامبر عاليقدر از بت پرستان آزار مي ديدند . يکبار هنگامی که پيامبر ( ص ) در کعبه مشغول نماز خواندن بود و سرش را پايين انداخته بود ، ابو جهل - از دشمنان سرسخت اسلام - شکمبه شتری که قربانی  کرده بودند روی گردن مبارک پيغمبر ( ص ) ريخت . چون پيامبر ، صبح زود ، برای  نماز از منزل خارج مي شد ، مردم شاخه های خار را در راهش مي انداختند تا خارها در تاريکی در پاهای مقدسش فرو رود . گاهی مشرکان خاک و سنگ به طرف پيامبر پرتاب مي کردند . يک روز عده ای از اعيان قريش بر او حمله کردند و در اين ميان مردی به نام " عقبه بن ابی معيط " پارچه ای را به دور گردن پيغمبر ( ص ) انداخت و به سختی آن را کشيد به طوری که زندگی پيامبر ( ص ) در خطر افتاده بود . بارها اين آزارها تکرار شد . هر چه اسلام بيشتر در بين مردم گسترش مي يافت بت پرستان نيز بر آزارها و توطئه چيني های خود مي افزودند . فرزندان مسلمان مورد آزار پدران ، و برادران مسلمان از برادران مشرک خود آزار مي ديدند . جوانان حقيقت طلب که به اعتقادات خرافی و باطل پدران خود پشت پا زده بودند و به اسلام گرويده بودند به زندانها درافتادند و حتی پدران و مادران به آنها غذا نمي دادند . اما آن مسلمانان با ايمان با چشمان گود افتاده و اشک آلود و لبهای خشکيده از گرسنگی و تشنگی ، خدا را همچنان پرستش مي کردند . مشرکان زره آهنين در بر غلامان مي کردند و آنها را در ميان آفتاب داغ و روی  ريگهای تفتيده مي انداختند تا اينکه پوست بدنشان بسوزد . برخی را با آهن داغ شده مي سوزاندند و به پای بعضی طناب مي بستند و آنها را روی  ريگهای سوزان مي کشيدند . بلال غلامی بود حبشی ، اربابش او را وسط روز ، در آفتاب بسيار گرم ، روی  زمين مي انداخت و سنگهای  بزرگی را روی سينه اش مي گذاشت ولی بلال همه اين آزارها راتحمل مي کرد و پی در پی ( احد احد ) مي گفت و خدای  يگانه را ياد مي کرد . ياسر پدر عمار را با طناب به دو شتر قوی بستند و آن دو شتر را در جهت مخالف يکديگر راندند تا ياسر دو تکه شد . سميه مادر عمار را هم به وضع بسيار دردناکی شهيد کردند . اما مسلمانان پاک اعتقاد - با اين همه شکنجه ها - عاشقانه ، تا پای مرگ پيش رفتند و از ايمان به خدای يگانه دست نکشيدند

روش بت پرستان با محمد (ص)
وقتی مشرکان از راه آزارها نتوانستند به مقصود خود برسند از راه تهديد و تطميع در آمدند ، زيرا روز به روز محمد ( ص ) در دل تمام قبايل و مردم آن ديار برای خود جايی باز مي نمود و پيروان بيشتری مي يافت . مشرکان در آغاز تصميم گرفتند دسته جمعی با " ابو طالب " عم و يگانه حامی  پيغمبر ( ص ) ملاقات کنند . پس از ديدار به ابوطالب چنين گفتند : " ابو طالب ، تو از نظر شرافت و سن بر ما برتری داری . برادر زاده تو محمد به خدايان ما ناسزا مي گويد و آيين ما و پدران ما را به بدی ياد مي کند و عقيده ما را پست و بی ارزش مي شمارد . به او بگو دست از کارهای خود بردارد و نسبت به بتهای ما سخنی که توهين آميز باشد نگويد . يا او را اختيار ما بگذار و حمايت خود را از او بردار " . مشرکان قريش وقتی احساس کردند که اسلام کم کم در بين مردم و قبايل نفوذ مي کند و آيات قرآن بر دلهای مردم مي نشيند و آنها را تحت تأثير قرار مي دهد بيش از پيش احساس خطر کردند و برای جلوگيری از اين خطر بار ديگر و بار ديگر با ابو طالب بزرگ قريش و سرور بنی هاشم ملاقات کردند و هر بار ابو طالب با نرمی و مدارا با آنها سخن گفت و قول داد که به برادر زاده اش پيغام آنها را خواهد رساند . اما پيامبر عظيم الشأن اسلام در پاسخ به عمش چنين فرمود : " عمو جان ، به خدا قسم هر گاه آفتاب را در دست راست من و ماه را در دست چپ من قرار دهند که دست از دين خدا و تبليغ آن بردارم حاضر نمي شوم . من در اين راه يا بايد به هدف خود که گسترش اسلام است برسم يا جانم را در اين راه فدا کنم " . ابو طالب به برادرزاده اش گفت : " به خدا قسم دست از حمايت تو بر نمي دارم . مأموريت خود را به پايان برسان " . سرانجام فرعونيان مکه به خيال باطل خود ، از در تطميع در آمدند ، و پيغام دادند که ما حاضريم هر چه محمد ( ص ) بخواهد از ثروت و سلطنت و زنهای زيباروی  در اختيارش قرار دهيم ، بشرط اينکه از دين تازه و بد گفتن به بتهای ما دست بردارد. اما پيامبر ( ص ) به سخنان آنها که از افکاری  شايسته خودشان سرچشمه مي گرفت اعتنايی نکرد و از آنها خواست که به " الله " ايمان بياورند تا بر عرب و عجم سروری کنند. آنها با انديشه های محدود خود نمي توانستند قبول کنند که به جای  360بت ، فقط يک خدا را بپرستند . از اين به بعد - همانطور که گفتيم - ابو جهل و ديگران بنای آزار و اذيت پيامبر مکرم ( ص ) و ديگر مسلمانان را گذاشته و آنچه در توان داشتند در راه آزار و مسخره کردن پيامبر و مؤمنان به اسلام ، بکار بردند .

استقامت پيامبر
با اين همه آزاری که پيامبر (ص ) از مردم مي ديد مانند کوه در برابر آنه ايستاده بود و همه جا و همه وقت و در هر مکانی که چند تن را دور يکديگر نشسته مي ديد، درباره خدا و احکام اسلام و قرآن سخن مي گفت و با آيات الهی دلها را نرم و به سوی اسلام متمايل مي ساخت . مي گفت "الله " خداوند يگانه و مالک اين جهان و آن جهان است . تنها بايد او را عبادت کرد و از او پروا داشت . همه قدرتها از خداست . ما و شما و همه ، دوباره زنده می شويم و در برابر کارهای نيک خود پاداش خواهيم داشت و در برابر کارهای زشت خود کيفر خواهيم ديد. ای مردم از گناه ، دروغ ، تهمت و دشنام بپرهيزيد. قريش آن چنان تحت تأثير آيات قرآنی قرار گرفته بودند که ناچار، برای  قضاوت از "وليد" که داور آنها در مشکلات زندگی  و ياور آنها در دشواريها بود، کمک خواستند. وليد پس از استماع آيات قرآنی به آنها چنين گفت : "من از محمد امروز سخنی شنيدم که از جنس کلام انس و جن نيست . شيرينی خاصی  دارد و زيبايی مخصوصي ، شاخسار آن پر ميوه و ريشه های  آن پر برکت است . سخنی است برجسته و هيچ سخنی از آن برجسته تر نيست ". مشرکان وقتی به حلاوت و جذابيت کلام خدا پی بردند و در برابر آن عاجز شدند، چاره کار خود را در اين ديدند که به آن کلام آسمانی تهمت "سحر و جادو" بزنند، و برای اينکه به پيامبری محمد (ص ) ايمان نياورند بنای  بهانه گيری گذاشتند. مثلا از پيامبر مي خواستند تا خدا و فرشتگان را حاضر کند! از وی مي خواستند کاخی از طلا داشته باشد يا بوستانی پر آب و درخت ! و نظاير اين حرفها. محمد (ص ) در پاسخ آنها چنين فرمود: من رسولی بيش نيستم و بدون اذن خدا نمي توانم معجزه ای بياورم

. مهاجرت به حبشه
در سال پنجم از بعثت يک دسته از اصحاب پيغمبر که عده آنها به 80نفر مي رسيد و تحت آزار و اذيت مشرکان بودند، بر حسب موافقت پيامبر (ص ) به حبشه رفتند. حبشه ، جای امن و آرامی بود و نجاشی حکمروای  آنجا مردی بود مهربان و مسيحي . مسلمانان مي خواستند در آنجا ضمن کسب و کار، خدای را عبادت کنند. اما در آنجا نيز مسلمانها از آزار مردم مکه در امان نبودند. مکي ها از نجاشی خواستند مسلمانان را به مکه برگرداند و برای اينکه پادشاه حبشه را به سوی خود جلب کنند هديه هايی هم برای وی فرستادند. اما پادشاه حبشه گفت : اينها از تمام سرزمينها، سرزمين مرا برگزيده اند. من بايد تحقيق کنم ، تا بدانم چه مي گويند و شکايت آنها و علت آن چيست ؟ سپس دستور داد مسلمانان را در دربار حاضر کردند. از آنها خواست علت مهاجرت و پيامبر خود و دين تازه خود را معرفی  کنند. جعفر بن ابيطالب به نمايندگی  مهاجرين برخاست و چنين گفت : "ما مردمی نادان بوديم . بت مي پرستيديم . از گوشت مردار تغذيه مي کرديم . کارهای  زشت مرتکب مي شديم . حق همسايگان را رعايت نمي کرديم . زورمندان ، ناتوانان را پايمال مي کردند. تا آن گاه که خداوند از بين ما پيامبری برانگيخت و او را به راستگويی و امانت مي شناسيم . وی ما را به پرستش خدای يگانه دعوت کرد. از ما خواست که از پرستش بتهای سنگی و چوبی دست برداريم . و راستگو، امانتدار، خويشاوند دوست ، خوشرفتار و پرهيزگار باشيم . کار زشت نکنيم . مال يتيمان را نخوريم . زنا را ترک گوئيم . نماز بخوانيم . روزه بگيريم ، زکوة بدهيم ، ما هم به اين پيامبر ايمان آورديم و پيرو او شديم . قوم ما هم به خاطر اينکه ما چنين دينی  را پذيرفتيم به ما بسيار ستم کردند تا از اين دين دست برداريم و بت پرست شويم و کارهای زشت را دوباره شروع کنيم . وقتی کار بر ما سخت شد و آزار آنها از حد گذشت ، به کشور تو پناه آورديم و از پادشاهان تو را برگزيديم . اميدواريم در پناه تو بر ما ستم نشود". نجاشی گفت : از آياتی که پيامبر (ص ) بر شما خوانده است برای ما هم اندکی  بخوانيد. جعفر آيات اول سوره مريم را خواند. نجاشی و اطرافيانش سخت تحت تأثير قرار گرفتند و گريه کردند. نجاشی که مسيحی بود گفت : به خدا قسم اين سخنان از همان جايی آمده است که سخنان حضرت عيسی سرچشمه گرفته . سپس نجاشی به مشرکان مکه گفت : من هرگز اينها را به شما تسليم نخواهم کرد. کفار قريش از اين شکست بی اندازه خشمگين شدند و به مکه باز گشتند.

محاصره اقتصادي
مشرکان قريش برای اينکه پيامبر (ص ) و مسلمانان را در تنگنا قرار دهند عهد نامه ای نوشتند و امضا کردند که بر طبق آن بايد قريش ارتباط خود را با محمد (ص ) و طرفدارانش قطع کنند. با آنها زناشويی و معامله نکنند. درهمه پيش آمدها با دشمنان اسلام هم دست شوند. اين عهدنامه را در داخل کعبه آويختند و سوگند خوردند متن آنرا رعايت کنند. ابو طالب حامی پيامبر (ص ) از فرزندان هاشم و مطلب خواست تا در دره ای که به نام "شعب ابی طالب " است ساکن شوند و از بت پرستان دور شوند. مسلمانان در آنجا در زير سايبانها زندگی تازه را آغاز کردند و برای  جلوگيری از حمله ناگهانی آنها برجهای مراقبتی ساختند. اين محاصره سخت سه سال طول کشيد. تنها در ماههای حرام (رجب - محرم - ذيقعده - ذيحجه ) پيامبر (ص ) و مسلمانان از "شعب " برای تبليغ دين و خريد اندکی  آذوقه خارج مي شدند ولی کفار - بخصوص ابو لهب - اجناس را مي خريدند و يا دستور مي دادند که آنها را گران کنند تا مسلمانان نتوانند چيزی خريداری نمايند. گرسنگی  و سختی به حد نهايت رسيد. اما مسلمانان استقامت خود را از دست ندادند. روزی  از طريق وحی پيامبر (ص ) خبردار شد که عهد نامه را موريانه ها خورده اند و جز کلمه "بسمک اللهم " چيزی باقی  نمانده . اين مطلب را ابو طالب در جمع مشرکان گفت . وقتی رفتند و تحقيق کردند به صدق گفتار پيامبر پی  بردند و دست از محاصره کشيدند. مسلمانان نيز نفسی براحت کشيدند... اما... اما پس از چند ماهی خديجه همسر با وفا و ابو طالب حامی پيغمبر (ص ) دار دنيا را وداع کردند و اين امر بر پيامبر گران آمد. بار ديگر اذيت و آزار مشرکان آغاز شد.

انتشار اسلام در يثرب ( مدينه )
در هنگام حج عده ای در حدود شش تن از مردم يثرب با پيامبر (ص ) ملاقات کردند و از آيين پاک اسلام آگاه گرديدند. مردم مدينه به خاطر جنگ و جدالهای دو قبيله (اوس ) و (خزرج ) و فشارهايی که از طرف يهوديان بر آنها وارد مي شد، گويی  منتظر اين آيين مقدس بودند که پيام نجات بخش خود را بگوش آنها برساند. اين شش تن مسلمان به مدينه رفتند و از پيغمبر و اسلام سخنها گفتند و مردم را آماده پذيرش اسلام نمودند. سال ديگر در هنگام حج دوازده نفر با پيامبر (ص ) و آيين مقدس اسلام آشنا شدند. پيامبر (ص ) يکی از ياران خود را برای تعليم قرآن و احکام اسلام همراه آنها فرستاد. در سال ديگر نيز در محلی به نام "عقبه " دوازده نفر با پيامبر بيعت کردند و عهد نمودند که از محمد (ص ) مانند خويشان نزديک خود حمايت کنند. به دنبال اين بيعت ، در همان محل ، 73نفر مرد و زن با محمد (ص ) پيمان وفاداری بستند و قول دادند از پيامبر (ص ) در برابر دشمنان اسلام تا پای  جان حمايت کنند. زمينه برای  هجرت به يثرب که بعدها "مدينه " ناميده شد، فراهم گرديد. پيامبر (ص ) نيز اجازه فرمود که کم کم اصحابش به مدينه مهاجرت نمايند.

معراج
پيش از هجرت به مدينه که در ماه ربيع الاول سال سيزدهم بعثت اتفاق افتاد، دو واقعه در زندگی پيامبر مکرم (ص ) پيش آمد که به ذکر مختصری از آن مي پردازيم : در سال دهم بعثت "معراج " پيغمبر اکرم (ص ) اتفاق افتاد و آن سفری بود که به امر خداوند متعال و بهمراه امين وحی (جبرئيل ) و بر مرکب فضا پيمايی به نام "براق " انجام شد. پيامبر (ص ) اين سفر با شکوه را از خانه ام هانی خواهر امير المومنين علی (ع ) آغاز کرد و با همان مرکب به سوی بيت المقدس يا مسجد اقصی روانه شد، و از بيت اللحم که زادگاه حضرت مسيح است و منازل انبيا (ع ) ديدن فرمود. سپس سفر آسمانی خود را آغاز نمود و از مخلوقات آسمانی و بهشت و دوزخ بازديد به عمل آورد، و در نتيجه از رموز و اسرار هستی و وسعت عالم خلقت و آثار قدرت بی پايان حق تعالی آگاه شد و به "سدرة المنتهي " رفت و آنرا سراپا پوشيده از شکوه و جلال و عظمت ديد. سپس از همان راهی  که آمده بود به زادگاه خود "مکه " بازگشت و از مرکب فضا پيمای خود پيش از طلوع فجر در خانه "ام هاني " پائين آمد. به عقيده شيعه اين سفر جسمانی بوده است نه روحانی چنانکه بعضی  گفته اند. در قرآن کريم در سوره "اسرا" از اين سفر با شکوه بدين صورت ياد شده است : "منزه است خدايی که شبانگاه بنده خويش را از مسجد الحرام تا مسجد اقصی که اطراف آن را برکت داده است سير داد، تا آيتهای  خويش را به او نشان دهد و خدا شنوا و بيناست ". در همين سال و در شب معراج خداوند دستور داده است که امت پيامبر خاتم (ص ) هر شبانه روز پنج وعده نماز بخوانند و عبادت پروردگار جهان نمايند، که نماز معراج روحانی مومن است .

سفر به طائف
حادثه ديگر سفر حضرت محمد (ص ) است به طائف . در سال يازدهم بعثت بر اثر خفقان محيط مکه و آزار بت پرستان و کينه توزی مکيان ، پيامبر (ص ) خواست به محيط ديگری برود. يکه و تنها راه طائف را در پيش گرفت تا با سران قبايل ثقيف تماس بگيرد، و آيين اسلام را به آنها بشناساند. اما آن مردم سخت دل به سخنان رسول مکرم (ص ) گوش ندادند و حتی بنای اذيت و آزار حضرت محمد (ص ) را گذاشتند. رسول اکرم (ص ) چند روز در "نخله " بين راه طائف و مکه ماند و چون از کينه توزی  و دشمنی بت پرستان بيمناک بود، مي خواست کسی  را بجويد - که بنا به رسم آن زمان - او را در بازگشت به مکه امان دهد. از اين رو شخصی را به مکه فرستاد و از "مطعم بن عدي " امان خواست . مطعم حفظ جان رسول مکرم (ص ) را به عهده گرفت و در حق پيامبر خدا (ص ) نيکی کرد. بعدها حضرت محمد (ص ) بارها از نيکی و محبت او در حق خود ياد مي فرمود.

هجرت به مدينه
مسلمانان با اجازه پيامبر مکرم (ص ) به مدينه رفتند و در مکه جز پيامبر و علی  (ع ) و چند تن که يا بيمار بودند و يا در زندان مشرکان بودند کسی باقی نماند. وقتی بت پرستان از هجرت پيامبر (ص ) با خبر شدند، در پی نشست ها و مشورت ها قرار گذاشتند چهل نفر از قبايل را تعيين کنند، تا شب هجرت به خانه پيامبر بريزند و آن حضرت را به قتل رسانند، تا خون وی در بين تمام قبايل پخش گردد و بنی هاشم نتوانند انتقام بگيرند، و درنتيجه خون آن حضرت پايمال شود. اما فرشته وحی رسول مکرم (ص ) را از نقشه شوم آنها با خبر کرد. آن شب که آدمکشان قريش مي خواستند اين خيال شوم و نقشه پليد را عملی کنند، علی بن ابيطالب (ع ) بجای پيغمبر خوابيد، و آن حضرت مخفيانه از خانه بيرون رفت . ابتدا به غار ثور (در جنوب مکه ) پناه برد و از آنجا به همراه ابوبکر به سوی  "يثرب " يا "مدينة النبي " که بعدها به "مدينه " شهرت يافت ، هجرت فرمود.

ورود به مدينه
رسول اکرم (ص ) و همراهان روز دوشنبه 12ماه ربيع الاول به "قبا" در دو فرسخی مدينه رسيدند. پيامبر (ص ) تا آخر هفته در آنجا توقف فرمود تا علی (ع ) و همراهان برسند. مسجد قبا در اين محل ، يادگار آن روز بزرگ است . علی (ع ) پس از هجرت محمد (ص )، مامور بود امانتهای مردم را به آنها برگرداند و زنان هاشمی از آن جمله : فاطمه دختر پيامبر (ص ) و مادر خود فاطمه دختر اسد و مسلمانانی که تا آن روز موفق به هجرت نشده بودند همراه ببرد. علی  (ع ) با همراهان به راه افتاد. راهی پر خطر و سخت . علی  (ع ) با پاهای خون آلود و ورم کرده ، پس از سه روز به پيامبر اکرم (ص ) پيوست و مورد لطف خاص نبی اکرم (ص ) قرار گرفت . مردم مدينه با غريو و هلهله شادی - پس از سه سال انتظار - از پيامبر خود استقبال کردند.

اهميت هجرت
ورود پيامبر و مسلمانان به مدينه ، فصل تازه ای  در زندگی پيغمبر اکرم (ص ) و اسلام گشود. مانند کسی که از يک محيط آلوده و خفقان آور به هوای آزاد و سالم پناه برد. بی جهت نيست که هجرت در راه خدا و برای گسترش دين خدا برابر با جهاد است و اين همه عظمت دارد. هجرت ، يعنی دست از همه علاقه های قبلی  کشيدن و پا بر روی عادات و آداب کهنه نهادن و به سوی زندگی نوين رفتن . رفتن شخص از جهل به سوی نور و دانايي ، هجرت است . رفتن از ناپاکی به سوی پاکی  هجرت است . هجرت پيامبر (ص ) و مسلمانان ازمکه (محيط اختناق و آلودگی و کينه ) به سوی مدينه (شهر صفا و نصرت و برادري ) و به سوی  پي ريزی زندگی اجتماعی اسلامي ، نخستين گام بلند در پيروزی و گسترش اسلام و جهانی شدن آن بود. نظر به اهميت هجرت بود که بعدها در زمان خليفه دوم به پيشنهاد علی (ع )، اين سال مبدا تاريخ اسلام يعنی (هجري ) شد.

نخستين گام
وقتی پيامبر اکرم (ص ) آن همه استقبال و شادی  و شادمانی را از مردم مدينه ديد، اولين کاری که کرد اين بود که ، طرح ساختن مسجدی را برای مسلمانان پی افکند. مسجد تنها محلی برای خواندن نماز نبود. در مسجد تمام کارهای قضائی و اجتماعی  مربوط به مسلمانان انجام مي شد. مسجد مرکز تعليم و تربيت و اجتماعات اسلامی  از هر قبيل بود. شعرا اشعار خود را در مسجد مي خواندند. مسلمانان در کنار هم و پيامبر اکرم (ص ) در کنار آنها با عشق و علاقه به ساختن مسجد پرداختند. پيامبر اکرم (ص ) خود سنگ بر دوش مي کشيد و مانند کارگر ساده ای کار مي کرد. اين مسجد همان است که اکنون با عظمت برجاست و بعد از مسجد الحرام ، دومين مسجد جهان است . پيامبر بين دو قبيله "اوس " و "خزرج " که سالها جنگ بود، صلح و آشتی برقرار کرد. بين "مهاجران " و مردم مدينه که مهاجران را در خانه های خود پذيرفته بودند يعنی "انصار"، پيمان برادری برقرار کرد. پيامبر (ص )، توحيد اسلامی و پيوند اعتقادی و برادری را جايگزين روابط قبيلگی کرد. با منشوری که صادر فرمود، در حقيقت "قانون اساسي " جامعه اسلامی را در مدينه تدوين کرد و مردم مسلمان را در حقوق و حدود برابر اعلام فرمود. طوايف يهود را که در داخل و خارج مدينه بسر مي بردند امان داد. بطور خلاصه ، پيامبر (ص ) از مردمی کينه توز، بی  خبر از قانون و نظام اجتماعی  و گمراه ، جامعه ای متحد، برادر، بلند نظر و فداکار بوجود آورد. بتدريج از سال دوم برابر حملات دشمنان اسلام ، اقدامات رزمی و دفاعی صورت گرفت .

جنگها يا غزوه های پيغمبر ( ص )
دشمن کينه توز ديرين اسلام يعنی کفار مکه ، در صدد بودند، به هر صورتی امکان دارد - جامعه نو پای اسلامی را با شکست مواجه کنند - بدين جهت به جنگهايی دست زدند. پيامبر اکرم (ص ) نيز برای دفاع دستور آمادگی  مسلمانان را صادر فرمود. بنابراين در مدينه از آغاز گسترش اسلام جنگهايی  اتفاق افتاده است که به اختصار از آنها ياد مي کنيم . اين نکته را هم بايد بياد داشت که : جنگهايی که رسول اکرم (ص ) شخصا در آن شرکت فرموده است ، "غزوه " و بقيه جنگهايی را که در زمان پيامبر (ص ) واقع شده ، "سريه " مي نامند.

غزوه بدر
در سال دوم هجرت جنگ بدر پيش آمد. در اين جنگ نابرابر تعداد لشکر دشمن 950نفر بود، با آمادگی رزمي ، اما عده مسلمانان فقط 313نفر بود. مسلمانان با نيروی ايمان و با فداکاری کامل جنگيدند و در مدتی کوتاه دشمنان خود را شکست دادند. کفار با 70کشته و 70اسير و بر جای گذاشتن غنائم جنگی بسيار فرار کردند. و دشمن سرسخت اسلام ابو جهل نيز در جنگ کشته شد. اين پيروزی سر فصل پيروزيهای ديگر شد.

تغيير قبله
در همين سال از سوی خداوند متعال ، دستور آمد مسلمانان از سوی "بيت المقدس " بسوی "کعبه " نماز بگزارند. علت اين امر آن بود که ، يهوديان نداشتن قبله ديگری را برای اسلام دين کامل ، نقص شمردند و به جهانی  بودن اسلام باور نداشتند. مسجد ذو قبلتين (دارای دو قبله ) يادگار آن واقعه مهم است .

جنگ احد
يک سال بعد از جنگ بدر، دشمنان اسلام با تجهيزاتی سه برابر جنگ بدر، به قصد انتقام به سوی مدينه حرکت کردند. پيامبر (ص ) با ياران مشورت کرد و در نتيجه قرار شد در کناره کوه احد، صف آرائی کنند. در آغاز جنگ ، مسلمانان - با عده کم ، ولی با نيروی ايمان زياد - پيروز شدند، ولی  بخاطر آن که محافظان دره ای  که در پشت بود، سنگر را به طمع غنيمتهای جنگی  ترک کردند، شکستی بر لشکريان اسلام وارد شد و عده ای از جمله حمزه عموی دلاور پيامبر (ص ) کشته شدند، ولی بر اثر فداکاريهای علی (ع ) که زخم بسيار برداشته بود و ديگر دلاوران و شيوه تازه ای که پيامبر (ص ) در جنگ احد به کار بست ، ديگربار مسلمانان گرد آمدند و به تعقيب دشمن زبون شده پرداختند و سرانجام اين جنگ به پيروزی انجاميد.

غزوه خندق يا ( احزاب )
جمعی از يهوديان از جمله قبيله "بنی نضير" در مدينه بسر مي بردند. پيامبر (ص ) در ابتدای کار، با آنان پيمان دوستی و همکاری بست ولی اينان هميشه با نفاق و دورويي ، درصدد بودند که ضربت خود را بر اسلام وارد کنند. پيامبر مکرم (ص ) با همه رافت و رحمت ، در برابر نفاق و توطئه ، گذشت نمي فرمود و منافق را تنبيه مي کرد. طايفه بنی نضير وقتی در مدينه نقشه های خود را نقش بر آب ديدند، با مشرکان مکه و چند طايفه ديگر همدست شدند و در سال پنجم هجرت ، سپاه عظيمی که شامل ده هزار نفر مرد شمشير زن بود به فرماندهی ابوسفيان به قصد ريشه کن کردن اسلام به مدينه حمله کردند. زمان آزمايش و فداکاری بود. مسلمانان با مشورت سلمان فارسی  و پذيرش پيامبر مکرم (ص )، خندقی در اطراف مدينه کندند. دشمن به مدينه آمد. يکباره با خندقی وسيع روبرو شد. يهوديان "بنی قريظه " مانند ديگر يهوديان بنای  خيانت و نفا

امام صادق (ع)
نویسنده عباد زارع در جمعه 7 / 10 / 1390 |

 

امام صادف (ع)
حضرت امام جعفر صادق عليه السلام رئيس مذهب جعفری ( شيعه ) در روز 17
ربيع الاول سال 83هجری چشم به جهان گشود .
پدرش امام محمد باقر ( ع ) و مادرش "ام فروه " دختر قاسم بن محمد بن ابی 
بکر مي باشد.
کنيه آن حضرت : "ابو عبدالله " و لقبش "صادق " است .
حضرت صادق تا سن 12سالگی معاصر جد گراميش حضرت سجاد بود و مسلما تربيت
اوليه او تحت نظر آن بزرگوار صورت گرفته و امام ( ع ) از خرمن دانش جدش
خوشه چينی کرده است .
پس از رحلت امام چهارم مدت 19سال نيز در خدمت پدر بزرگوارش امام محمد
باقر ( ع ) زندگی  کرد و با اين ترتيب 31سال از دوران عمر خود را در خدمت جد و
پدر بزرگوار خود که هر يک از آنان در زمان خويش حجت خدا بودند ، و از مبدأ
فيض کسب نور مي نمودند گذرانيد .
بنابراين صرف نظر از جنبه الهی و افاضات رحمانی که هر امامی آن را دار
مي باشد ، بهره مندی  از محضر پدر و جد بزرگوارش موجب شد که آن حضرت با استعداد
ذاتی و شم علمی  و ذکاوت بسيار ، به حد کمال علم و ادب رسيد و در عصر خود
بزرگترين قهرمان علم و دانش گرديد .
پس از درگذشت پدر بزرگوارش 34سال نيز دوره امامت او بود که در اين
مدت "مکتب جعفري " را پايه ريزی فرمود و موجب بازسازی و زنده نگهداشتن شريعت
محمدی ( ص ) گرديد .
زندگی پر بار امام جعفر صادق ( ع ) مصادف بود با خلافت پنج نفر از بنی 
اميه ( هشام بن عبدالملک - وليد بن يزيد - يزيد بن وليد - ابراهيم بن وليد -
مروان حمار ) که هر يک به نحوی موجب تألم و تأثر و کدورت روح بلند امام معصوم
( ع ) را فراهم مي کرده اند ، و دو نفر از خلفای عباسی ( سفاح و منصور ) نيز در
زمان امام ( ع ) مسند خلافت را تصاحب کردند و نشان دادند که در بيداد و ستم بر
امويان پيشی گرفته اند ، چنانکه امام صادق ( ع ) در 10سال آخر عمر شريفش در
ناامنی و ناراحتی بيشتری بسر مي برد .


عصر امام صادق
عصر امام صادق ( ع ) يکی از طوفاني ترين ادوار تاريخ اسلام است که از يک سو
اغتشاشها و انقلابهای پياپی  گروههای مختلف ، بويژه از طرف خونخواهان امام حسين
( ع ) رخ مي داد ، که انقلاب "ابو سلمه " در کوفه و "ابو مسلم " در خراسان و ايران
از مهمترين آنها بوده است . و همين انقلاب سرانجام حکومت شوم بنی اميه را
برانداخت و مردم را از يوغ ستم و بيدادشان رها ساخت . ليکن سرانجام بنی عباس
با تردستی و توطئه ، بناحق از انقلاب بهره گرفته و حکومت و خلافت را تصاحب
کردند . دوره انتقال حکومت هزار ماهه بنی اميه به بنی عباس طوفاني ترين و پر
هرج و مرج ترين دورانی بود که زندگی امام صادق ( ع ) را فراگرفته بود .
و از ديگر سو عصر آن حضرت ، عصر برخورد مکتبها و ايده ئولوژيها و عصر تضاد
افکار فلسفی و کلامی مختلف بود ، که از برخورد ملتهای اسلام با مردم کشورهای فتح
شده و نيز روابط مراکز اسلامی با دنيای خارج ، به وجود آمده و در مسلمانان نيز
شور و هيجانی برای فهميدن و پژوهش پديد آورده بود .
عصری که کوچکترين کم کاری يا عدم بيداری و تحرک پاسدار راستين اسلام ، يعنی 
امام ( ع ) ، موجب نابودی  دين و پوسيدگی تعليمات حيات بخش اسلام ، هم از درون
و هم از بيرون مي شد .
اينجا بود که امام ( ع ) دشواری فراوان در پيش و مسؤوليت عظيم بر دوش
داشت . پيشوای ششم در گير و دار چنين بحرانی مي بايست از يک سو به فکر نجات
افکار توده مسلمان از الحاد و بي دينی و کفر و نيز مانع انحراف اصول و معارف
اسلامی از مسير راستين باشد ، و از توجيهات غلط و وارونه دستورات دين به وسيله
خلفای وقت جلوگيری کند .
علاوه بر اين ، با نقشه ای  دقيق و ماهرانه ، شيعه را از اضمحلال و نابودی 
برهاند ، شيعه ای که در خفقان و شکنجه حکومت پيشين ، آخرين رمقها را مي گذراند ،
و آخرين نفرات خويش را قربانی مي داد ، و رجال و مردان با ارزش شيعه يا مخفی 
بودند ، و يا در کر و فر و زرق و برق حکومت غاصب ستمگر ذوب شده بودند ، و
جرأت ابراز شخصيت نداشتند ، حکومت جديد هم در کشتار و بي عدالتی دست کمی از
آنها نداشت و وضع به حدی  خفقان آور و ناگوار و خطرناک بود که همگی ياران امام
( ع ) را در معرض خطر مرگ قرار مي داد ، چنانکه زبده هايشان جزو ليست سياه مرگ
بودند .
"جابر جعفي " يکی  از ياران ويژه امام است که از طرف آن حضرت برای انجام
دادن امری به سوی کوفه مي رفت . در بين راه قاصد تيز پای امام به او رسيد و
گفت : امام ( ع ) مي گويد : خودت را به ديوانگی بزن ، همين دستور او را از مرگ
نجات داد و حاکم کوفه که فرمان محرمانه ترور را از طرف خليفه داشت از قتلش
به خاطر ديوانگی منصرف شد .
جابر جعفی که از اصحاب سر امام باقر ( ع ) نيز مي باشد مي گويد : امام باقر
( ع ) هفتاد هزار بيت حديث به من آموخت که به کسی نگفتم و نخواهم گفت ...
او روزی به حضرت عرض کرد مطالبی از اسرار به من گفته ای که سينه ام تاب
تحمل آن را ندارد و محرمی ندارم تا به او بگويم و نزديک است ديوانه شوم .
امام فرمود : به کوه و صحرا برو و چاهی بکن و سر در دهانه چاه بگذار و در
خلوت چاه بگو : حدثنی  محمد بن علی بکذا وکذا ... ، ( يعنی امام باقر ( ع ) به
من فلان مطلب را گفت ، يا روايت کرد ) .
آری ، شيعه مي رفت که نابود شود ، يعنی اسلام راستين به رنگ خلفا درآيد ، و
به صورت اسلام بنی اميه ای يا بنی عباسی خودنمايی کند .
در چنين شرايط دشواری ، امام دامن همت به کمر زد و به احيا و بازسازی 
معارف اسلامی پرداخت و مکتب علمی عظيمی به وجود آورد که محصول و بازده آن ،
چهار هزار شاگرد متخصص ( همانند هشام ، محمد بن مسلم و ... ) در رشته های 
گوناگون علوم بودند ، و اينان در سراسر کشور پهناور اسلامی آن روز پخش شدند .
هر يک از اينان از طرفی  خود ، بازگوکننده منطق امام که همان منطق اسلام
است و پاسدار ميراث دينی  و علمی و نگهدارنده تشيع راستين بودند ، و از طرف
ديگر مدافع و مانع نفوذ افکار ضد اسلامی و ويرانگر در ميان مسلمانان نيز بودند .
تأسيس چنين مکتب فکری  و اين سان نوسازی و احياگری تعليمات اسلامی ، سبب
شد که امام صادق ( ع ) به عنوان رئيس مذهب جعفری ( تشيع ) مشهور گردد .
ليکن طولی نکشيد که بنی عباس پس از تحکيم پايه های حکومت و نفوذ خود ،
همان شيوه ستم و فشار بنی اميه را پيش گرفتند و حتی از آنان هم گوی سبقت را
ربودند .
امام صادق ( ع ) که همواره مبارزی نستوه و خستگي ناپذير و انقلابيی بنيادی در
ميدان فکر و عمل بوده ، کاری که امام حسين ( ع ) به صورت قيام خونين انجام
داد ، وی قيام خود را در لباس تدريس و تأسيس مکتب و انسان سازی انجام داد و
جهادی راستين کرد .


جنبش علمي
اختلافات سياسی بين امويان و عباسيان و تقسيم شدن اسلام به فرقه های مختلف
و ظهور عقايد مادی و نفوذ فلسفه يونان در کشورهای اسلامی ، موجب پيدايش يک
نهضت علمی گرديد . نهضتی که پايه های آن بر حقايق مسلم استوار بود . چنين نهضتی 
لازم بود ، تا هم حقايق دينی را از ميان خرافات و موهومات و احاديث جعلی بيرون
کشد و هم در برابر زنديقها و ماديها با نيروی منطق و قدرت استدلال مقاومت کند و
آرای سست آنها را محکوم سازد . گفتگوهای علمی و مناظرات آن حضرت با افراد
دهری و مادی مانند "ابن ابی العوجاء" و "ابو شاکر ديصاني " و حتی "ابن مقفع "
معروف است .
به وجود آمدن چنين نهضت علمی در محيط آشفته و تاريک آن عصر ، کار هر کسی 
نبود ، فقط کسی شايسته اين مقام بزرگ بود که مأموريت الهی داشته باشد و از
جانب خداوند پشتيبانی  شود ، تا بتواند به نيروی الهام و پاکی نفس و تقوا وجود
خود را به مبدأ غيب ارتباطدهد ، حقايق علمی را از دريای بيکران علم الهی به
دست آورد ، و در دسترس استفاده گوهرشناسان حقيقت قرار دهد .
تنها وجود گرامی  حضرت صادق ( ع ) مي توانست چنين مقامی داشته باشد ، تنها
امام صادق ( ع ) بود که با کناره گيری از سياست و جنجالهای سياسی از آغاز امامت
در نشر معارف اسلام و گسترش قوانين و احاديث راستين دين مبين و تبليغ احکام و
تعليم و تربيت مسلمانان کمر همت بر ميان بست .
زمان امام صادق ( ع ) در حقيقت عصر طلايی دانش و ترويج احکام و تربيت
شاگردانی بود که هر يک مشعل نورانی علم را به گوشه و کنار بردند و در
"خودشناسي " و "خداشناسي " مانند استاد بزرگ و امام بزرگوار خود در هدايت مردم
کوشيدند .
در همين دوران درخشان - در برابر فلسفه يونان - کلام و حکمت اسلامی رشد کرد
و فلاسفه و حکمای بزرگی در اسلام پرورش يافتند .
همزمان با نهضت علمی و پيشرفت دانش بوسيله حضرت صادق ( ع ) در مدينه ،
منصور خليفه عباسی که از راه کينه و حسد ، به فکر ايجاد مکتب ديگری افتاد که هم
بتواند در برابر مکتب جعفری  استقلال علمی داشته باشد و هم مردم را سرگرم نمايد و
از خوشه چينی از محضر امام ( ع ) بازدارد . بدين جهت منصور مدرسه ای در محله
"کرخ " بغداد تأسيس نمود .
منصور در اين مدرسه از وجود ابو حنيفه در مسائل فقهی استفاده نمود و کتب
علمی و فلسفی را هم دستور داد از هند و يونان آوردند و ترجمه نمودند ، و نيز
مالک را - که رئيس فرقه مالکی است - بر مسند فقه نشاند ، ولی اين مکتبها
نتوانستند وظيفه ارشاد خود را چنانکه بايد انجام دهند .
امام صادق ( ع ) مسائل فقهی و علمی و کلامی را که پراکنده بود ، به صورت
منظم درآورد ، و در هر رشته از علوم و فنون شاگردان زيادی تربيت فرمود که باعث
گسترش معارف اسلامی  در جهان گرديد . دانش گستری امام ( ع ) در رشته های مختلف
فقه ، فلسفه و کلام ، علوم طبيعی و ... آغاز شد . فقه جعفری همان فقه محمدی يا
دستورهای دينی است که از سوی خدا به پيغمبر بزرگوارش از طريق قرآن و وحی رسيده
است . بر خلاف ساير فرقه ها که بر مبنای عقيده و رأی و نظر خود مطالبی را کم يا
زياد مي کردند ، فقه جعفری  توضيح و بيان همان اصول و فروعی بود که در مکتب اسلام
از آغاز مطرح بوده است . ابو حنيفه رئيس فرقه حنفی درباره امام صادق ( ع )
گفت : من فقيه تر از جعفرالصادق کسی را نديده ام و نمي شناسم .
فتوای بزرگترين فقيه جهان تسنن شيخ محمد شلتوت رئيس دانشگاه الازهر مصر که
با کمال صراحت عمل به فقه جعفری را مانند مذاهب ديگر اهل سنت جايز دانست -
در روزگار ما - خود اعترافی  است بر استواری فقه جعفری و حتی برتری آن بر مذاهب
ديگر . و اينها نتيجه کار و عمل آن روز امام صادق ( ع ) است .
در رشته فلسفه و حکمت حضرت صادق ( ع ) هميشه با اصحاب و حتی کسانی که از
دين و اعتقاد به خدا دور بودند مناظراتی داشته است . نمونه ای از بيانات امام
( ع ) که در اثبات وجود خداوند حکيم است ، به يکی از شاگردان واصحاب خود به
نام "مفضل بن عمر" فرمود که در کتابی به نام "توحيد مفضل " هم اکنون در دست
است . مناظرات امام صادق ( ع ) با طبيب هندی که موضوع کتاب "اهليلجه " است
نيز نکات حکمت آموز بسياری  دارد که گوشه ای از دريای بيکران علم امام صادق ( ع )
است . برای شناسايی استاد معمولا دو راه داريم ، يکی شناختن آثار و کلمات او ،
دوم شناختن شاگردان و تربيت شدگان مکتبش .
کلمات و آثار و احاديث زيادی از حضرت صادق ( ع ) نقل شده است که ما حتی 
قطره ای از دريا را نمي توانيم به دست دهيم مگر "نمی از يمي " .
اما شاگردان آن حضرت هم بيش از چهار هزار بوده اند ، يکی از آنها "جابر بن
حيان " است . جابر از مردم خراسان بود . پدرش در طوس به داروفروشی مشغول بود
که به وسيله طرفداران بنی اميه به قتل رسيد . جابر بن حيان پس از قتل پدرش به
مدينه آمد . ابتدا در نزد امام محمد باقر ( ع ) و سپس در نزد امام صادق ( ع )
شاگردی کرد . جابر يکی  از افراد عجيب روزگار و از نوابغ بزرگ جهان اسلام است .
در تمام علوم و فنون مخصوصا در علم شيمی تأليفات زيادی دارد ، و در رساله های 
خود همه جا نقل مي کند که ( جعفر بن محمد ) به من چنين گفت يا تعليم داد يا
حديث کرد . از اکتشافات او اسيد ازتيک ( تيزآب ) و تيزاب سلطانی و الکل
است . وی چند فلز و شبه فلز را در زمان خود کشف کرد . در دوران "رنسانس
اروپا" در حدود 300رساله از جابر به زبان آلمانی چاپ و ترجمه شده که در
کتابخانه های برلين و پاريس ضبط است .
حضرت صادق ( ع ) بر اثر توطئه های منصور عباسی در سال 148هجری مسموم و در
قبرستان بقيع در مدينه مدفون شد . عمر شريفش در اين هنگام 65سال بود . از جهت
اينکه عمر بيشتری نصيب ايشان شده است به "شيخ الائمه " موسوم است .
حضرت امام صادق ( ع ) هفت پسر و سه دختر داشت .
پس از حضرت صادق ( ع ) مقام امامت بنا به امر خدا به امام موسی کاظم
( ع ) منتقل گرديد .
ديگر از فرزندان آن حضرت اسمعيل است که بزرگترين فرزند امام بوده و پيش
از وفات حضرت صادق ( ع ) از دنيا رفته است . طايفه اسماعيليه به امامت وی 
قائلند .


خلق و خوي امام صادق


حضرت صادق ( ع ) مانند پدران بزرگوار خود در کليه صفات نيکو و سجايای 
اخلاقی سرآمد روزگار بود . حضرت صادق ( ع ) دارای قلبی روشن به نور الهی و در
احسان و انفاق به نيازمندان مانند اجداد خود بود . دارای حکمت و علم وسيع و
نفوذ کلام و قدرت بيان بود . با کمال تواضع و در عين حال با نهايت مناعت طبع
کارهای خود را شخصا انجام مي داد ، و در برابر آفتاب سوزان حجاز بيل به دست
گرفته ، در مزرعه خود کشاورزی  مي کرد و مي فرمود : اگر در اين حال پروردگار خود را
ملاقات کنم خوشوقت خواهم بود ، زيرا به کد يمين و عرق جبين آذوقه و معيشت خود
و خانواده ام را تأمين مي نمايم .
ابن خلکان مي نويسد : امام صادق ( ع ) يکی از ائمه دوازده گانه مذهب اماميه
و از سادات اهل بيت رسالت است . از اين جهت به وی صادق مي گفتند که هر چه
مي گفت راست و درست بود و فضيلت او مشهورتر از آن است که گفته شود . مالک
مي گويد : با حضرت صادق ( ع ) سفری به حج رفتم ، چون شترش به محل احرام رسيد ،
امام صادق ( ع ) حالش تغيير کرد ، نزديک بود از مرکب بيفتد و هر چه مي خواست
لبيک بگويد ، صدا در گلويش گير مي کرد . به او گفتم : ای پسر پيغمبر ، ناچار
بايد بگويی لبيک ، در جوابم فرمود : چگونه جسارت کنم و بگويم لبيک ، مي ترسم
خداوند در جوابم بگويد : لا لبيک ولا سعديک .

 



برچسب‌ها: امام صادق(ع), زندگی امام صادق(ع), هیئت محبان اهل بیت(ع) فاروق,
امام محمد باقر(ع)
نویسنده عباد زارع در جمعه 7 / 10 / 1390 |

حضرت امام محمد باقر ( ع )

نام مبارک امام پنجم محمد بود . لقب آن حضرت باقر يا باقرالعلوم است ، بدين جهت که : دريای دانش را شکافت و اسرار علوم را آشکارا ساخت . القاب ديگری مانند شاکر و صابر و هادی نيز برای آن حضرت ذکر کرده اند که هريک باز گوينده صفتی از صفات آن امام بزرگوار بوده است . کنيه امام " ابوجعفر " بود . مادرش فاطمه دختر امام حسن مجتبی ( ع ) است . بنابراين نسبت آن حضرت از طرف مادر به سبط اکبر حضرت امام حسن ( ع ) و از سوی پدر به امام حسين ( ع ) مي رسيد . پدرش حضرت سيدالساجدين ، امام زين العابدين ، علی بن الحسين ( ع ) است . تولد حضرت باقر ( ع ) در روز جمعه سوم ماه صفر سال 57هجری در مدينه اتفاق افتاد . در واقعه جانگداز کربلا همراه پدر و در کنار جدش حضرت سيد الشهداء کودکی بود که به چهارمين بهار زندگيش نزديک مي شد . دوران امامت امام محمد باقر ( ع ) از سال 95هجری که سال درگذشت امام زين العابدين ( ع ) است آغاز شد و تا سال 114ه . يعنی مدت 19سال و چند ماه ادامه داشته است . در دوره امامت امام محمد باقر ( ع ) و فرزندش امام جعفر صادق ( ع ) مسائلی مانند انقراض امويان و بر سر کار آمدن عباسيان و پيدا شدن مشاجرات سياسی و ظهور سرداران و مدعيانی مانند ابوسلمه خلال و ابومسلم خراسانی  و ديگران مطرح است ، ترجمه کتابهای فلسفی و مجادلات کلامی در اين دوره پيش مي آيد ، و عده ای از مشايخ صوفيه و زاهدان و قلندران وابسته به دستگاه خلافت پيدا مي شوند . قاضيها و متکلمانی به دلخواه مقامات رسمی و صاحب قدرتان پديد مي آيند و فقه و قضاء و عقايد و کلام و اخلاق را - بر طبق مصالح مراکز قدرت خلافت شرح و تفسير مي نمايد ، و تعليمات قرآنی - به ويژه مسأله امامت و ولايت را ، که پس از واقعه عاشورا و حماسه کربلا ، افکار بسياری از حق طلبان را به حقانيت آل علی ( ع ) متوجه کرده بود ، و پرده از چهره زشت ستمکاران اموی و دين به دنيا فروشان برگرفته بود ، به انحراف مي کشاندند و احاديث نبوی را در بوته فراموشی قرار مي دادند . برخی نيز احاديثی به نفع دستگاه حاکم جعل کرده و يا مشغول جعل بودند و يا آنها را به سود ستمکاران غاصب خلافت دگرگون مي نمودند . اينها عواملی بود بسيار خطرناک که بايد حافظان و نگهبانان دين در برابر آنها بايستند . بدين جهت امام محمد باقر ( ع ) و پس از وی امام جعفر صادق ( ع ) از موقعيت مساعد روزگار سياسی ، برای نشر تعليمات اصيل اسلامی و معارف حقه بهره جستند ، و دانشگاه تشيع و علوم اسلامی  را پايه ريزی نمودند . زيرا اين امامان بزرگوار و بعد شاگردانشان وارثان و نگهبانان حقيقی تعليمات پيامبر ( ص ) و ناموس و قانون عدالت بودند ، و مي بايست به تربيت شاگردانی عالم و عامل و يارانی شايسته و فداکار دست يازند ، و فقه آل محمد ( ص ) را جمع و تدوين و تدريس کنند . به همين جهت محضر امام باقر ( ع ) مرکز علماء و دانشمندان و راويان حديث و خطيبان و شاعران بنام بود . در مکتب تربيتی امام باقر ( ع ) علم و فضيلت به مردم آموخته مي شد . ابوجعفر امام محمد باقر ( ع ) متولی صدقات حضرت رسول ( ص ) و اميرالمؤمنين ( ع ) و پدر و جد خود بود و اين صدقات را بر بنی هاشم و مساکين و نيازمندان تقسيم مي کرد ، و اداره آنها را از جهت مالی به عهده داشت . امام باقر ( ع ) دارای خصال ستوده و مؤدب به آداب اسلامی بود . سيرت و صورتش ستوده بود . پيوسته لباس تميز و نو مي پوشيد . در کمال وقار و شکوه حرکت مي فرمود . از آن حضرت مي پرسيدند : جدت لباس کهنه و کم ارزش مي پوشيد ، تو چرا لباس فاخر بر تن مي کنی ؟ پاسخ مي داد : مقتضای تقوای جدم و فرمانداری آن روز ، که محرومان و فقرا و تهيدستان زياد بودند ، چنان بود . من اگر آن لباس بپوشم در اين انقلاب افکار ، نمي توانم تعظيم شعائر دين کنم . امام پنجم ( ع ) بسيار گشاده رو و با مؤمنان و دوستان خوش برخورد بود . با همه اصحاب مصافحه مي کرد و ديگران را نيز بدين کار تشويق مي فرمود . در ضمن سخنانش مي فرمود : مصافحه کردن کدورتهای درونی  را از بين مي برد و گناهان دو طرف - همچون برگ درختان در فصل خزان - مي ريزد . امام باقر ( ع ) در صدقات و بخشش و آداب اسلامی مانند دستگيری از نيازمندان و تشييع جنازه مؤمنين و عيادت از بيماران و رعايت ادب و آداب و سنن دينی ، کمال مواظبت را داشت . مي خواست سنتهای جدش رسول الله ( ص ) را عملا در بين مردم زنده کند و مکارم اخلاقی  را به مردم تعليم نمايد . در روزهای گرم برای رسيدگی به مزارع و نخلستانها بيرون مي رفت ، و با کارگران و کشاورزان بيل مي زد و زمين را برای  کشت آماده مي ساخت . آنچه از محصول کشاورزی - که با عرق جبين و کد يمين - به دست مي آورد در راه خدا انفاق مي فرمود . بامداد که برای ادای نماز به مسجد جدش رسول الله ( ص ) مي رفت ، پس از گزاردن فريضه ، مردم گرداگردش جمع مي شدند و از انوار دانش و فضيلت او بهره مند مي گشتند . مدت بيست سال معاويه در شام و کارگزارانش در مرزهای ديگر اسلامی در واژگون جلوه دادن حقايق اسلامی - با زور و زر و تزوير و اجير کردن عالمان خود فروخته - کوشش بسيار کردند . ناچار حضرت سجاد ( ع ) و فرزند ارجمندش امام محمد باقر ( ع ) پس از واقعه جانگداز کربلا و ستمهای  بي سابقه آل ابوسفيان ، که مردم به حقانيت اهل بيت عصمت ( ع ) توجه کردند ، در اصلاح عقايد مردم به ويژه در مسأله امامت و رهبری ، که تنها شايسته امام معصوم است ، سعی بليغ کردند و معارف حقه اسلامی را - در جهات مختلف - به مردم تعليم دادند تا کار نشر فقه و احکام اسلام به جايی رسيد که فرزند گرامی  آن امام ، حضرت امام جعفر صادق ( ع ) دانشگاهی با چهار هزار شاگرد پايه گذاری  نمود ، و احاديث و تعليمات اسلامی را در اکناف و اطراف جهان آن روز اسلام انتشار داد . امام سجاد ( ع ) با زبان دعا و مناجات و يادآوری از مظالم اموی و امر به معروف و نهی از منکر و امام باقر ( ع ) با تشکيل حلقه های درس ، زمينه اين امر مهم را فراهم نمود و مسائل لازم دينی  را برای مردم روشن فرمود . رسول اکرم اسلام ( ص ) در پرتو چشم واقع بين و با روشن بينی وحی الهی  وظايفی را که فرزندان و اهل بيت گرامي اش در آينده انجام خواهند داد و نقشی  را که در شناخت و شناساندن معارف حقه به عهده خواهند داشت ، ضمن احاديثی  که از آن حضرت روايت شده ، تعيين فرموده است . چنان که در اين حديث آمده است : روزی جابر بن عبدالله انصاری که در آخر عمر دو چشم جهان بينش تاريک شده بود به محضر حضرت سجاد ( ع ) شرفياب شد . صدای کودکی  را شنيد ، پرسيد کيستی ؟ گفت من محمد بن علی بن الحسينم ، جابر گفت : نزديک بيا ، سپس دست او را گرفت و بوسيد و عرض کرد : روزی خدمت جدت رسول خدا ( ص ) بودم . فرمود : شايد زنده بمانی و محمد بن علی بن الحسين که يکی از اولاد من است ملاقات کنی . سلام من را به او برسان و بگو : خدا به تو نور حکمت دهد . علم و دين را نشر بده . امام پنجم هم به امر جدش قيام کرد و در تمام مدت عمر به نشر علم و معارف دينی و تعليم حقايق قرآنی  و احاديث نبوی ( ص ) پرداخت . اين جابر بن عبدالله انصاری همان کسی است که در نخستين سال بعد از شهادت حضرت امام حسين ( ع ) به همراهی عطيه که مانند جابر از بزرگان و عالمان با تقوا و از مفسران بود ، در اربعين حسينی به کربلا آمد و غسل کرد ، و در حالی  که عطيه دستش را گرفته بود در کنار قبر مطهر حضرت سيدالشهداء آمد و زيارت آن سرور شهيدان را انجام داد . باری ، امام باقر عليه السلام منبع انوار حکمت و معدن احکام الهی بود . نام نامی آن حضرت با دهها و صدها حديث و روايت و کلمات قصار و اندرزهايی همراه است ، که به ويژه در 19سال امامت برای ارشاد مستعدان و دانش اندوزان و شاگردان شايسته خود بيان فرموده است . بنا به رواياتی که نقل شده است ، در هيچ مکتب و محضری  دانشمندان خاضعتر و خاشعتر از محضر محمد بن علی ( ع ) نبوده اند . در زمان اميرالمؤمنين علی ( ع ) گوئيا ، مقام علم و ارزش دانش هنوز - چنان که بايد - بر مردم روشن نبود ، گويا مسلمانان هنوز قدم از تنگنای حيات مادی بيرون ننهاده و از زلال دانش علوی جامی  ننوشيده بودند ، و در کنار دريای  بيکران وجود علی ( ع ) تشنه لب بودند و جز عده ای  معدود قدر چونان گوهری را نمي دانستند . بي جهت نبود که مولای متقيان بارها مي فرمود : سلونی قبل از تفقدونی  پيش از آنکه من را از دست بدهيد از من بپرسيد . و بارها مي گفت : من به راههای آسمان از راههای زمين آشناترم . ولی کو آن گوهرشناسی که قدر گوهر وجود علی را بداند ؟ اما به تدريج ، به ويژه در زمان امام محمد باقر ( ع ) مردم کم کم لذت علوم اهل بيت و معارف اسلامی را درک مي کردند ، و مانند تشنه لبی  که سالها از لذات آب گوارا محروم مانده و يا قدر آن را ندانسته باشد ، زلال گوارای دانش امام باقر ( ع ) را دريافتند و تسليم مقام علمی امام ( ع ) شدند ، و به قول يکی از مورخان : " مسلمانان در اين هنگام از ميدان جنگ و لشکر کشی  متوجه فتح دروازه های علم و فرهنگ شدند " . امام باقر ( ع ) نيز چون زمينه قيام بالسيف ( قيام مسلحانه ) در آن زمان - به علت خفقان فراوان و کمبود حماسه آفرينان - فراهم نبود ، از اين رو ، نشر معارف اسلام و فعاليت علمی را و هم مبارزه عقيدتی و معنوی با سازمان حکومت اموی را ، از اين طريق مناسب تر مي ديد ، و چون حقوق اسلام هنوز يک دوره کامل و مفصل تدريس نشده بود ، به فعاليتهای ثمر بخش علمی در اين زمينه پرداخت . اما بدين خاطر که نفس شخصيت امام و سير تعليمات او - در ابعاد و مرزهای مختلف - بر ضرر حکومت بود ، مورد اذيت و ايذاء دستگاه قرار مي گرفت . در عين حال امام هيچگاه از اهميت تکليفی  شورش ( عليه دستگاه ) غافل نبود ، و از راه ديگری  نيز آن را دامن مي زد : و آن راه ، تجليل و تأييد برادر شورشي اش زيد بن علی بن الحسين بود . رواياتی در دست است که وضع امام محمد باقر ( ع ) که خود - در روزگارش - مرزبان بزرگ فکری و فرهنگی بوده و نقش مهمی در نشر اخلاق و فلسفه اصيل اسلامی  و جهان بينی خاص قرآن ، و تنظيم مبانی فقهی و تربيت شاگردانی " مانند امام شافعی " و تدوين مکتب داشته ، موضع انقلابی برادرش " زيد " را نيز تأييد مي کرده است چنانکه نقل شده امام محمد باقر ( ع ) مي فرمود : خداوندا پشت من را به زيد محکم کن . و نيز نقل شده است که روزی زيد بر امام باقر ( ع ) وارد شد ، چون امام ( ع ) زيد بن علی  را ديد ، اين آيه را تلاوت کرد : " يا ايها الذين آمنوا کونوا قوامين بالقسط شهداء لله " . يعنی : " ای  مؤمنان ، بر پای دارندگان عدالت باشيد و گواهان ، خدای را " . آنگاه فرمود : انت و الله يا زيد من اهل ذلک ، ای زيد ، به خدا سوگند تو نمونه عمل به اين آيه ای . مي دانيم که زيد برادر امام محمد باقر ( ع ) که تحت تأثير تعليمات ائمه ( ع ) برای اقامه عدل و دين قيام کرد . سرانجام عليه هشام به عبدالملک اموی ، در سال ( 120يا 122) زمان امامت امام جعفر صادق ( ع ) خروج کرد و دستگاه جبار ، ناجوانمردانه او را به قتل رساند . بدن مقدس زيد را سالها بر دار کردند و سپس سوزانيدند . و چنانکه تاريخ مي نويسد : گرچه نهضت زيد نيز به نتيجه ای  نينجاميد و قيامهای ديگری نيز که در اين دوره به وجود آمد ، از جهت ظاهری به نتايجی نرسيد ، ولی اين قيامها و اقدامها در تاريخ تشيع موجب تحرک و بيداری  و بروز فرهنگ شهادت عليه دستگاه جور به شمار آمده و خون پاک شيعه را در جوشش و غليان نگهداشته و خط شهادت را تا زمان ما در تاريخ شيعه ادامه داده است . امام باقر ( ع ) و امام صادق ( ع ) گرچه به ظاهر به اين قيامها دست نيازيدند ، که زمينه را مساعد نمي ديدند ، ولی  در هر فرصت و موقعيت به تصحيح نظر جامعه درباره حکومت و تعليم و نشر اصول اسلام و روشن کردن افکار ، که نوعی  ديگر از مبارزه است ، دست زدند . چه در اين دوره ، حکومت اموی رو به زوال بود و فتنه عباسيان دامنگير آنان شده بود ، از اين رو بهترين فرصت برای نشر افکار زنده و تربيت شاگردان و آزادگان و ترسيم خط درست حکومت ، پيش آمده بود و در حقيقت مبارزه سياسی به شکل پايه ريزی  و تدوين اصول مکتب - که امری  بسيار ضروری بود - پيش آمد . اما چنان که اشاره شد ، دستگاه خلافت آنجا که پای مصالح حکومتی پيش مي آمد و احساس مي کردند امام ( ع ) نقاب از چهره ظالمانه دستگاه برمي گيرد و خط صحيح را در شناخت " امام معصوم ( ع ) " و امامت که دنباله خط " رسالت " و بالاخره " حکومت الله " است تعليم مي دهد ، تکان مي خوردند و دست به ايذاء و آزار و شکنجه امام ( ع ) مي زدند و گاه به زجر و حبس و تبعيد ... برای شناخت اين امر ، به بيان اين واقعه که در تاريخ ياد شده است مي پردازيم : " در يکی از سالها که هشام بن عبدالملک ، خليفه اموی ، به حج مي آيد ، جعفر بن محمد ، امام صادق ، در خدمت پدر خود ، امام محمد باقر ، نيز به حج مي رفتند . روزی در مکه ، حضرت صادق ، در مجمع عمومی  سخنرانی مي کند و در آن سخنرانی تأکيد بر سر مسأله پيشوايی و امامت و اينکه پيشوايان بر حق و خليفه های  خدا در زمين ايشانند نه ديگران ، و اينکه سعادت اجتماعی و رستگاری در پيروی  از ايشان است و بيعت با ايشان و ... نه ديگران . اين سخنان که در بحبوحه قدرت هشام گفته مي شود ، آن هم در مکه در موسم حج ، طنينی بزرگ مي يابد و به گوش هشام مي رسد. هشام در مکه جرأت نمي کند و به مصلحت خود نمي بيند  که متعرض آنان شود . اما چون به دمشق مي رسد ، مأمور به مدينه     مي فرستد و از فرماندار مدينه مي خواهد که امام باقر ( ع ) و فرزندش را به دمشق   روانه کرد ، و چنين مي شود . حضرت صادق ( ع ) مي فرمايد : چون وارد دمشق شديم ، روز چهارم ما را به مجلس خود طلبيد . هنگامی که به مجلس او درآمديم ، هشام بر تخت پادشاهی خويش نشسته و لشکر و سپاهيان خود را در سلاح کامل غرق ساخته بود ، و در دو صف در برابر خود نگاه داشته بود . نيز دستور داده بود تا آماج خانه ای ( جاهايی که در آن نشانه برای تيراندازی مي گذارند ) در برابر او نصب کرده بودند ، و بزرگان اطرافيان او مشغول مسابقه تيراندازی بودند . هنگامی  که وارد حياط قصر او شديم ، پدرم در پيش مي رفت و من از عقب او مي رفتم ، چون نزديک رسيديم ، به پدرم گفته : " شما هم همراه اينان تير بيندازيد " پدرم گفت : " من پير شده ام . اکنون اين کار از من ساخته نيست اگر من را معاف داری بهتر است " . هشام قسم ياد کرد : " به حق خداوندی که ما را به دين خود و پيغمبر خود گرامی داشت ، تو را معاف نمي دارم " . آنگاه به يکی از بزرگان بنی  اميه امر کرد که تير و کمان خود را به او ( يعنی امام باقر - ع - ) بده تا او نيز در مسابقه شرکت کند . پدرم کمان را از آن مرد بگرفت و يک تير نير بگرفت و در زه گذاشت و به قوت بکشيد و بر ميان نشانه زد . سپس تير ديگر بگرفت و بر فاق تير اول زد ... تا آنکه نه تير پياپی افکند . هشام از ديدن اين چگونگی خشمگين گشت و گفت : " نيک تير انداختی ای ابوجعفر ، تو ماهرترين عرب و عجمی در تيراندازی . چرا مي گفتی من بر اين کار قادر نيستم ؟ ... بگو : اين تيراندازی را چه کسی به تو ياد داده است " . پدرم فرمود : " مي دانی که در ميان اهل مدينه ، اين فن شايع است . من در جوانی چندی  تمرين اين کار کرده ام " . سپس امام صادق ( ع ) اشاره مي فرمايد که : هشام از مجموع ماجرا غضبناک گشت و عازم قتل پدرم شد . در همان محفل هشام بر سر مقام رهبری و خلافت اسلامی  با امام باقر ( ع ) سخن مي گويد . امام باقر درباره رهبری رهبران بر حق و چگونگی  اداره اجتماع اسلامی و اينکه رهبر يک اجتماع اسلامی بايد چگونه باشد ، سخن مي گويد . اينها همه هشام را - که فاقد آن صفات بوده است و غاصب آن مقام - بيش از پيش ناراحت مي کند . بعضی نوشته اند که : امام باقر را در دمشق به زندان افکند . و چون به او خبر مي دهند که زندانيان دمشق مريد و معتقد به امام ( ع ) شده اند ، امام را رها مي کند و به شتاب روانه مدينه مي نمايد . و پيکی  سريع ، پيش از حرکت امام از دمشق ، مي فرستد تا در آباديها و شهرهای سر راه همه جا عليه آنان ( امام باقر و امام صادق - ع - ) تبليغ کنند تا بدين گونه ، مردم با آنان تماس نگيرند و تحت تأثير گفتار و رفتارشان واقع نشوند . با اين وصف امام ( ع ) در اين سفر ، از تماس با مردم - حتی مسيحيان - و روشن کردن آنان غفلت نمي ورزد . جالب توجه و قابل دقت و يادگيری است که امام محمد باقر ( ع ) وصيت مي کند به فرزندش امام جعفر صادق ( ع ) که مقداری  از مال او را وقف کند ، تا پس از مرگش ، تا ده سال در ايام حج و در منی  محل اجتماع حاجيها برای سنگ انداختن به شيطان ( رمی جمرات ) و قربانی کردن برای  او محفل عزا اقامه کنند . توجه به موضوع و تعيين مکان ، اهميت بسيار دارد . به گفته صاحب الغدير  زنده ياد علامه امينی - اين وصيت برای آن است که اجتماع بزرگ اسلامی ، در آن مکان مقدس با پيشوای حق و رهبر دين آشنا شود و راه ارشاد در پيش گيرد ، و از ديگران ببرد و به اين پيشوايان بپيوندد ، و اين نهايت حرص بر هدايت مردم است و نجات دادن آنها از چنگال ستم و گمراهی .

شهادت امام باقر ( ع )
حضرت امام محمد باقر ( ع ) 19سال و ده ماه پس از شهادت پدر بزرگوارش حضرت امام زين العابدين ( ع ) زندگی کرد و در تمام اين مدت به انجام دادن وظايف خطير امامت ، نشر و تبليغ فرهنگ اسلامی  ، تعليم شاگردان ، رهبری  اصحاب و مردم ، اجرا کردن سنتهای جد بزرگوارش در ميان خلق ، متوجه کردن دستگاه غاصب حکومت به خط صحيح رهبری و راه نمودن به مردم در جهت شناخت رهبر واقعی و امام معصوم ، که تنها خليفه راستين خدا و رسول ( ص ) در زمين است ، پرداخت و لحظه ای  از اين وظيفه غفلت نفرمود . سرانجام در هفتم ذيحجه سال 114هجری در سن 57سالگی در مدينه به وسيله هشام مسموم شد و چشم از جهان فروبست . پيکر مقدسش را در قبرستان بقيع - کنار پدر بزرگوارش - به خاک سپردند .

زنان و فرزندان
فرزندان آن حضرت را هفت نفر نوشته اند : ابوعبدالله جعفر بن محمد الصادق ( ع ) و عبدالله که مادرشان ام فروه دختر قاسم بن محمد بن ابی بکر بود . ابراهيم و عبيدالله که از ام حکيم بودند و هر دو در زمان حيات پدر بزرگوارشان وفات کردند . علی و زينب و ام سلمه که از ام ولد بودند .

درباره وبگاه

اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ صَلِّ عَلَى الْحُسَیْنِ الْمَظْلُومِ الشَّهِیدِ قَتِیلِ الْعَبَرَاتِ وَ أَسِیرِ الْکُرُبَاتِ صَلاةً نَامِیَةً زَاکِیَةً مُبَارَکَةً یَصْعَدُ أَوَّلُهَا وَ لا یَنْفَدُ آخِرُهَا أَفْضَلَ مَا صَلَّیْتَ عَلَى أَحَدٍ مِنْ أَوْلادِ الْأَنْبِیَاءِ وَ الْمُرْسَلِینَ یَا رَبَّ الْعَالَمِینَ اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى الْإِمَامِ الشَّهِیدِ الْمَقْتُولِ الْمَظْلُومِ الْمَخْذُولِ وَ السَّیِّدِ الْقَائِدِ وَ الْعَابِدِ الزَّاهِدِ الْوَصِیِّ الْخَلِیفَةِ الْإِمَامِ الصِّدِّیقِ الطُّهْرِ الطَّاهِرِ الطَّیِّبِ الْمُبَارَکِ وَ الرَّضِیِّ الْمَرْضِیِّ وَ التَّقِیِّ الْهَادِی الْمَهْدِیِّ الزَّاهِدِ الذَّائِدِ الْمُجَاهِدِ الْعَالِمِ إِمَامِ الْهُدَى سِبْطِ الرَّسُولِ وَ قُرَّةِ عَیْنِ الْبَتُولِ صلى الله علیه و آله و سلم اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى سَیِّدِی وَ مَوْلایَ کَمَا عَمِلَ بِطَاعَتِکَ وَ نَهَى عَنْ مَعْصِیَتِکَ وَ بَالَغَ فِی رِضْوَانِکَ وَ أَقْبَلَ عَلَى إِیمَانِکَ غَیْرَ قَابِلٍ فِیکَ عُذْرا سِرّا وَ عَلانِیَةً یَدْعُو الْعِبَادَ إِلَیْکَ وَ یَدُلُّهُمْ عَلَیْکَ وَ قَامَ بَیْنَ یَدَیْکَ،
موضوعات وبگاه
امام حسین(ع)عاقبت قاتلان امام حسین(ع)ورود امام حسین به کربلاتاسوعا و عاشورااربعین خلاصه ای از زندگانی امام حسینچهل حدیث از امام زمانعلائم ظهور امام زمانپيامبر اکرم صلي الله عليه و اله و سلممردی که منافقان را شناخت! سوسماری که سخن گفت! سربازی در عصر ما! شکمی که هرگز سیر نشد! بر وصیت پیامبر خدا (ص) چه گذشت؟ نمی از یم خلق عظیم نبوی چهل مروارید از اقیانوس کلامی نبی طوفانی که بعد از پیامبر (ص) برخاست آخرین جمله پیامبر آخرین بی‏تاب‏تر از ستون حنانه وصایای پیامبرانه خاندان نفرین شده smsپیامک های میلاد پیامبر و امام جعفر صادقپیامک های میلاد امام حسن عسکری(ع)پیامک های اربعینپیامک های ماه رمضانآیا میدانید؟؟؟بانک احادیثعکسعکس مذهبیفضیلت و خواص سوره الرحمنفلسفه حجاب از دیدگاه قرآنزندگی نامه اهل بیت (ع)زندگینامه امام موسی کاظم(ع)زندگینامه حضرت علی (ع)زندگینامه امام حسن(ع)زندگینامه امام حسین(ع)زندگینامه امام سجاد(ع)زندگینامه امام زین العابدین(ع)زندگینامه امام جعفر صادق(ع)زندگینامه امام موسی کاظم(ع)زندگینامه امام رضا(ع)زندگینامه امام جواد(ع)زندگینامه امام هادی(ع)زندگینامه امام حسن عسکری(ع)زندگینامه مهدی(ع)زندگینامه پیامبر(ص)زندگینامه حضرت زهرا (س)ماه رمضاناحادیث ماه رمضانفضیلت و مناسب های ماه رمضانسخنانی از بزرگانمتفرقهداستان های قرآنیداستانی کوتاه ...دلنوشته ها
طراح قالب
شهدای کازرون
.: طراحی و کدنویسی قالب : شهدای کازرون :.
تمامی حقوق مادی و معنوی این وبگاه محفوظ و متعلق به مدیر آن می باشد.کپی برداری از مطالب تنها با ذکر منبع مجاز است...